رسته از آلایش در بهرام شید


چنین گفت سومین سوشیانت

ای آذر گشنسب، بر یال اسب من بنشین
تا با پرتو فروزان راستی و اشا
جهان را از سیاهی و دروغ باز گیریم
و عشق را بر جهان استومند فرود آوریم

بگذار شعله کشم
چون تو فرازمند سوی او
چون آن رسته از آلایش در بهرام شید
از جان من بگذر
یا از قلب تو خواهم گذشت

ای بی زوال  آذر بی دود
ای سرفراز لوای درخشان تاریخ من
چه زیبا پیکری
آنگاه که بالا را می جویی

هیچ آفریده ای در جهان
به آن نور بی پایان
به سان تو نزدیک نیست
و از این روست که ما
پریستار توییم و پرستنده او

پس ای نگاهبان فره جاودان
به اژی دهاکان پلشت آیین بگو
نطفه ما ایرانیان از آتش است

در من بمان تا راه نیابد
سردی و تاریکی در هستی ام
و با من بمان تا تمیزی باشی
میان نور آگاهی و اهریمن مرگ و دروغ

من آن نور اهورایی هستی یافته ام
که سر به بالا میسایم و می سوزم
به این شعله سوزان درون
که تنها با سوختن به این نور است
که جهان را و جان مردمان را نور خواهم بخشید.

آنگاه که فروغ جاودانه نور آگاهی
در قلب فرزندانت درخشیدن گیرد
هزاران هزار، از این آتش شعله خواهند کشید
و بی شمار خواهند درخشید
با نور فروغ بی پایانت

ای عشق،
ای گرمابخش جان و جهان
ای نور گرفته از روشنای بی کران شیدان شید
پرومته را نه خشم‌
که هراس خدایان در زنجیر کرد
هراس از سرشت سرکش و فرازجوی تو

در من بمان که اگر برون روی
جانم روی به سردی و تاریکی خواهد نهاد
تا همیشه با جانم یگانه شو
تا تمیزی باشی میان من و خدایان

آیدین آرتا

0 0 votes
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments


0
Would love your thoughts, please comment.x