گریز از آزادی 


ز

ز

در صحنه ای از فیلم زیبای مربی کارتر (2005) Coach Carter تیمو کروز Timo Cruz مونولوگی زیبا دارد در رابطه با گریز ما انسانها از آزادی و قدرت درونی خود!

اصل این مونولوگ خود سخنی است از مری آن ویلیامسون Marianne Williamson نویسنده معاصر که منبع اصلی سخن او نیز ابراهام مازلو (Abraham Maslow) روانشناس برجسته قرن بیستم و نظریه ای است که او از آن با عنوان مشکل یونس (The Jonah Complex) نام می برد.

مازلو در این نظریه با اشاره به داستان یونس نبی از این کهن الگو برای طرح مسئله "هراس ما انسانها از آزادی و پذیرش مسئولیت قدرت خود " بهره می گیرد که در متن کوتاهی در ادامه به آن پرداخته ام.

ترجمه ضمنی این مونولوگ و سخن ویلیامسون را نیز در زیر می توانید بیابید:

بزگترین هراس ما ناتوانی و عدم کفایت ما نیست. بزرگترین هراس ما این است که ما فراتر از هر ارزیابی قدرتمندیم. این نور و نه تاریکی درون است که بزرگترین هراس ماست. کوچک کردن خود در نقشی که در زندگی برعهده داری خدمتی به جهان نخواهد بود. هیچ چیز ارزشمندی در رابطه با کوچک کردن خود و حقارت تنها برای اینکه بقیه مردم کنار تو احساس آسودگی کنند وجود ندارد. تمام ما باید که بدرخشیم همانگونه که کودکان می درخشند. ما متولد شده ایم تا تجسمی باشیم از شکوه خداوندی که در درون هریک از ماست. این نور تنها در بعضی از ما نیست. در تمام ماست و ما ناخوداگاه با درخشش خود به دیگران نیز اجازه خواهیم داد که با نور خود بدرخشند. آنگاه که از هراس خود آزاد شویم، حضور ما خودبخود دیگران را نیز آزاد خواهد کرد.

Our deepest fear is not that we are inadequate. Our deepest fear is that we are powerful beyond measure. It is our light, not our darkness that most frightens us. Your playing small does not serve the world. There is nothing enlightened about shrinking so that other people will not feel insecure around you. We are all meant to shine, as children do. We were born to make manifest the glory of God that is within us. It is not just in some of us; it is in everyone and as we let our own light shine, we unconsciously give others permission to do the same. As we are liberated from our own fear, our presence automatically liberates others

ز

ز

داستان یونس نبی به روایت عهد عتیق داستان پیامبری است که وقتی خداوند به او فرمان می دهد تا به نینوا رود و مردم را به نیکی و درستکاری هدایت کند، او از هراس پذیرش نبوت مردمی که غرق در گناه و تاریکی اند می گریزد و نتیجه آن می شود که در دریا توسط نهنگی بلعیده می شود و تنها پس از سه شبانه روز دعا در تاریکی خداوند او را رها می سازد و او این بار سرنوشتش را می پذیرد و به نینوا می رود تا هدایت مردم را بر عهده گیرد و با ایستادگی بر وظیفه خود موفق می شود مردمان و حتی پادشاه شهر را متحول سازد.

به باور مازلو آزادی و قدرت فردی ما در تغییر خود و جهان مسئولیتی است که همواره تلاش داریم از آن بگریزیم.

مازلو از شاگردان خود می پرسید کدام یک از شما جهان را تغییر خواهید داد؟ آنها خجالت می کشیدند ، می خندیدند و سر به زیر می انداختند. مازلو سپس می پرسید اگر شما نه پس چه کسی؟ اگر شما به عمد تن به چیزی کمتر از توانایی های خود دهید، شک نکنید که برای بقیه زندگی خود به شدت ناراضی خواهید ماند.

مازلو با اشاره به داستان یونس تاکید می کند که ما از آزادی و بارقه های قدرتی که در خود می بینیم در هراسیم. ما از تواناییهای خداگونه خود غرق شعف و لذت می شویم و همزمان از اضطرا ب بر خود می لرزیم.

کیرکگارد اضطراب بنیادین زندگی را احساسی شبیه سرگیجه می داند وقتی به ژرفای دره ای چشم می دوزیم. اضطراب بنیادین زندگی به باور کیرکگارد سرگیجه ای است ناشی از چشم دوختن به ژرفای ترسناک آزادی بشری.

ولی بر اساس داستان یونس نبی ما در نهایت چاره ای جز پذیرش آزادی و قدرت خود نداریم. همانگونه که یونس در نهایت چاره ای جز پذیرش بار نبوتش نداشت. ما آزادیم که چون یونس بگریزیم ولی نتیجه ناگزیر فرار از آزادی این است که توسط نهنگ بلعیده خواهیم شد.

بلعیده شدن یونس توسط نهنگ، نمادی از سقوط او به تاریکی است. ماهی به باور یونگ سمبل و نمادی است از زندگی و همچنین خویشتن خویش. سقوط به تاریکی شکم نهنگ، سقوط به تاریکی ناخودآگاهی است که در نهایت به تولد و رستاخیز دوباره بدل خواهد شد.

ما انسانها اگر مسئولیت آزادی خویش را نپذیریم در نهایت ناخودآگاه و تاریکی ما را خواهد بلعید و پس از تحمل رنج این تاریکی و خروج از آن ناچار خواهیم بود که گام به گام آزادی خود را بپذیریم و در حقیقت داستان ما انسانها چیزی نیست جز تحمل رنج تاریکی در شکم نهنگ تاریخ، به دلیل نپذیرفتن آزادی و مسئولیت قدرت خداگونه خود بر روی زمین تا روزی که با پذیرش آزادی و مسئولیت قدرت خود تولدی دوباره یابیم.

ما ایرانیان در اسطوره باستانی جمشید نیز داستانی شبیه به ایده مرکزی اسطوره یونس نبی را می توانیم شناسایی کنیم.  اهورامزدا مسئولیت پیامبری و پادشاهی جهان را همزمان به جمشید می بخشد ولی جمشید در نهایت تنها می پذیرد که شاه باشد و از جهان پاسداری کند ولی پیامبری را نمی پذیرد.

 اهورامزدا حلقه ای زرین به جمشید می بخشد به نشان میثاق و پیمانی که او با خداوند بسته است و شاید به امید آنکه او روزی مسئولیت خویش را به یاد آورد و بپذیرد. همراه با این هدیه از سوی اهورامزدا دنیایی متعادل و بی مرگ آغاز می شود ولی زمستانی سهمگین از سوی نیروهای اهریمنی در راه است و اهورامزدا جمشید را از این خطرآگاه می سازد.

 جمشید ورجمکرد را می سازد و نمونه ای از همه حیوانات را آنجا جمع می کند ولی با سخت تر شدن زمستان، پادشاهی که مسئولیت پیامبری را نپذیرفته است در پایان گناهکار می شود و به مردم گوشتخواری می آموزد و غرور بر او چیره می شود و تاریکی در او ورود می کند و فره چون سه پرنده از او می گریزد (پادشاهی ، دلاوری و شهامت و خرد جاودان که در نهایت این سه فره نهایتا در سوشیانت که پادشاهی و نجات جهان را همزمان می پذیرد جمع می شوند). با از دست دادن فره ایزدی سرانجام اژی دهاک (ضحاک) بر جمشید پیروز می شود و تاریکی و اهریمن بر جهان حاکم می شود.

اریک فروم در کتاب مشهور خود "گریز از آزادی" از ما می پرسد آیا ممکن است آزادی به باری تبدیل شود سنگین تر از طاقت ما برای بر دوش گرفتن این بار؟ چیزی که پیوسته تلاش می کنیم از آن بگریزیم؟

اریک فروم ادامه می دهد: انسانی که از آزادی می گریزد آن شخصیتی را که فرهنگ و جامعه به او می بخشد به تمامی می پذیرد و به یکی مانند همه دیگران تبدیل می شود و با نبودن فاصله میان "من" و آن دیگران در دنیای خارج مرهمی می یابد بر حس تنهایی خود. انسانی که آزادی و شخصیت فردی خود را از دست دهد سرانجام به ماشینی از میلیونها ماشین دیگر بدل می شود که احساس تنهایی نمی کنند ولی بهایی که برای رهایی از اضطراب تنهایی می پردازند بسیار سنگین است. این بها نابودی "خود" است.

نیچه به ما هشدار می دهد که بدل شدن به خود حقیقی بالاترین و دشوارترین وظیفه انسانی است. ما از خود برتر خود در هراسیم زیرا آنگاه که این خود سخن می گوید بی وقفه از ما طلب خواهد کرد. به باور نیچه هر کسی قابلیت عظمت را دارد ولی اغلب ما در گلّه های مردم  گم می شویم و به همین دلیل متوسط باقی خواهیم ماند.

نیچه در "اینک انسان" Ecce Homo  از ما می پرسد "چه کسی آماده است که به آن که هست بدل شود؟" و در "حکمت شادان" The Gay Science  باز به ما نهیب می زند که : "به وجدانت گوش کن و ببین به تو چه می گوید؟ تو باید به آنکه هستی بدل شوی."

نیچه به یاد ما می آورد که هر انسانی در قلب خود می داند که یگانه است و تنها یکبار در این جهان این زندگی را خواهد زیست و شانس دیگری نخواهد بود ... ما این را می دانیم و تلاش می کنیم این دانش را از خود پنهان کنیم. ما تلاش می کنیم مانند دیگران باشیم و یکی از هزاران عضو گلّه انسانیت و در این مسیر تنبلی ما و رخوت ما حتی از ترسمان نیرومند تر است.

کانت آزادی را قدرت ما برای تغییر جهان تعریف می کند و معتقد است که آزادی تنها ایده ای است که به تمامی در زندگی ما و جهان حاضر و واقع است.

ریچارد باخ نیز در کتاب جاناتان مرغ دریایی این سوال را در برابر ما قرار می دهد که:

" چرا دشوار ترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنید که آزاد است؟"

و این سوالی است که هر یک از ما باید از خود بپرسیم و به آن پاسخ دهیم.

آیدین آرتا

5 2 votes
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments


0
Would love your thoughts, please comment.x