ل
جهان را با وضوح بیشتری ببینیم
ل
دختر جوان با چشمان اشک آلود روبروی من نشسته بود. 19 سال بیشتر نداشت و دو سال پیش درس را رها کرده و با ترک خانه در 17 سالگی، رفته بود تا با پسری که به تازگی با او آشنا شده بود زندگی تازه ای را آغاز کند.
ل
نتیجه این عشق و ماجراجویی در نوجوانی، خشونت هر روزه، آسیب های شدید جسمی و روحی و اعتیاد سنگین به شیشه و حشیش بود. شش ماه پیش سرانجام توانسته بود پس از دستگیری پسرجوان به جرم فروش مواد مخدر و و انتقال او به زندان فرار کند و به خانه برگردد. پس از آن شروع کرده بود در کنار مادر و پدرش در مغازه کوچک خانواده کار کردن ولی همچنان از کابوس های شبانه نمی توانست بخوابد و می ترسید به تنهایی بیرون برود. توانسته بود شیشه را کنار بگذارد ولی همچنان مصرف سنگین حشیش روزانه را ادامه داده بود.
ل
آمده بود تا شاید داروهای ضدافسردگی و خواب آور اندکی رنج غیر قابل تحمل بودن در جهان را برایش قابل تحمل تر سازد شاید حداقل هر روز در لحظات خشم غیر قابل کنترلش کمتر وسایل خانه را بشکند. خطوط ظریف و موازی روی دستهایش حکایت از همه بارهایی داشت که در این سالها با تیغ خود زنی کرده بود. با همه اینها در چشمان جسور و باهوشش که غرق اشک بود هنوز می شد ته مانده درخششی را دید که می رفت که محو شود.
ل
گم شده، مضطرب، لبریز از خشم و رنجیدگی در برابرم نشسته بود و برای خروج از جهنمی که برایش غیر قابل تحمل شده بود کمک می خواست. گفت چند سال پیش قبل از رفتن از خانه با اصرار مادرش با دکتر خانوادگی شان و همینطور یک روانشناس صحبت کرده بود ولی آنها هیچ نمی دانستند. نه چیزی از عشق می فهمیدند نه درکی از او داشتند و فقط یک مشت حرف تو خالی تحویلش دادند و در نهایت او دیگر برای جلسات بعدی ادامه نداد. وقتی در نهایت مدرسه و خانواده اش را در سن 17 سالگی ترک کرد مطمئن بود که کار درستی انجام می دهد.
ل
از من خیلی مستقیم پرسید که هرگز در جهنم زندگی کرده ام و درک می کنم چه می گوید؟ این سوال مستقیم پاسخی صادقانه را انتظار داشت و گاهی پاسخهای صادقانه کوتاه و آسان نیستند. پاسخ دادم که من هم روزی در سالهای جوانی به دوزخ خود ورود کردم و از خودم پرسیدم چگونه به اینجا رسیدم؟ راه هر یک از ما به دوزخ زندگی خود گام به گام طی می شود ... یاد گرفتم که باید به هر گام کوچکی که بر می دارم توجه کنم.
ل
آیا درک می کردم که او چه می گوید؟ این سوال مهمی بود ... می توانست بین ما اعتماد به وجود آورد و یا این اعتماد را ویران سازد. می توانست راهی جدید را بگشاید و یا دری دیگر را ببندد. او این سوال را عمداً پرسیده بود که من را به یک جواب مثبت کلیشه ای مجبور کند. به این که بگویم درک می کنم تا ذهن ناخودآگاه خشمگین و رنجیده او که این سوال را به سوی من پرتاب کرده بود بتواند به او بگوید "نگاه کن به دنیایی که همه در آن آشکارا دروغ می گویند و یاوه می بافند". او در قلب خود مطمئن بود که هیچ کس او را درک نمی کند و من در این لحظه فقط به یک چیز فکر می کردم. به این که صادقانه و درست پاسخ دهم.
ل
اجازه خواستم تا برای پاسخ به سوالش تصویری پیدا کنم. در پاسخ مثبتش کنجکاوی خوشایندی بود که دوست داشتم ادامه پیدا کند ولی همزمان سنگینی نگاه بی اعتمادش را در حالی که سعی می کردم عکسی شبیه عکس بالا را روی تصاویر گوگل پیدا کنم حس می کردم. در نهایت دو عکس از یک تصویر با وضوح متفاوت را پیدا کردم. دو تصویر از یک گل که یکی تنها 50 dpi وضوح Resolution داشت و دیگری 300 dpi. پرسیدم کدام یک از این دو تصویری حقیقی از این گل است؟ پاسخ داد هر دو! فقط یکی وضوح کمتری دارد.
ل
من ادامه دادم که سوال اصلی این نیست که من چقدر او را درک می کنم بلکه سوال این است که او چقدر به وضوح تصویر خود از زندگی مطمئن است؟ آیا ممکن است همه آن تصاویری که از زندگی تا امروز دیده است 50 dpi بوده باشد؟ آیا ممکن است تصاویر دیگری با وضوح بیشتر از زندگی وجود داشته باشد؟
ل
پاسخ او به هر دو سوال با کمی تردید مثبت بود. از او خواستم خودش را در 8 سالگی به یاد آورد. به یاد آورد که آن روز در هشت سالگی هم او تصویری از جهان می دید که در ذهن کودکانه خود باور داشت که "تصویری حقیقی" از جهان است و حقیقت این است که اگرچه این تصویر حقیقی بود ولی وضوحی به شدت کمتر داشت شاید تنها 20 dpi دقت و وضوح تصویر او بود. موافق بود که وضوح تصویری که امروز از جهان دارد امروز به مراتب بیشتر از حتی چند سال پیش است. حال می توانست جدی تر به این سوال فکر کند که وضوح دید امروز او از جهان چقدر است؟
ل
چقدر داشتن تصویری با وضوح بیشتر از ساختار زندگی و جهان مهم است؟ آیا تصویری دقیق تر از زندگی و جهانی که پیش روی ماست می تواند شکل جستجوی ما را در زندگی عوض کند؟ آیا ممکن است به ما کمک کند در رنجهای خود معنای بیشتری ببینیم؟ ممکن است بتوانیم حتی به دیگران کمک کنیم جهان را با وضوح بیشتری ببینند؟ ممکن است بتوانیم از رنجهای جهان بکاهیم و جهان را به جایی بهتر بدل کنیم؟
ل
پرسیدم چه چیز وضوح دید ما را در زندگی افزایش می دهد؟ گفت سالهای زندگی و سن ما نقش مهمی دارد. می توانستم در این پاسخ گامی مثبت در شکل گرفتن اعتماد را ببینم زیرا به وضوح من بیش از دو برابر او سن داشتم و این می توانست به تنهایی تایید وضوح بیشتر دید من از زندگی از سوی او باشد ولی هدف من رسیدن به این پاسخ نبود پس باید کلیت آن را به چالش می کشیدم.
ل
پس از چند دقیقه صحبت هر دوی ما موافق بودیم که انسانهای زیادی هستند که وضوح تصویر آنها از زندگی با گذشت سالهای زندگی بر آنان تغییر چندانی نمی کند و تا پایان عمر هم تنها شبهی کم وضوح از حقیقت را می بینند و گمان می کنند که می دانند زندگی چگونه است.
ل
چیزی مهم تر در زندگی باید وجود داشته باشد که بتواند وضوح تصویر ما از زندگی را افزایش دهد. آن چه وضوح دید ما از زندگی و جهان را تغییر می دهد چیست؟
ل
دانستن هیچ گاه با ندانستن برابر نیست. زندگی اندیشیده شده هیچ گاه برابر با زندگی نیاندیشیده نیست. برای ما انسانها جهان تنها از "چیزها" درست نشده است بلکه میدان "عمل" نیز هست. ما بخواهیم و دوست داشته باشیم یا نه، در هر لحظه از زندگی خود ناچار به تصمیم گیری برای انجام دادن کاری هستیم که بر خود ما و دیگران تاثیر مخواهد گذاشت.
ل
آیا شکلی از دانش وجود دارد که بتواند به ما کمک کند که جهان را با وضوح بیشتری ببینیم و راه خود را در هر لحظه تصمیم گیری از زندگی بهتر انتخاب کنیم. تا با آنچه ندانسته و نیندیشیده انجام می دهیم جهان خود و دیگران را به دوزخ بدل نسازیم؟
ل
دانشی که بر وضوح تصویر ما از زندگی می افزاید دانش زندگی و زیستن است. من دوست داشتم که دختر جوانی که در برابر من نشسته بود ارزش روانشناسی، فلسفه و اندیشیدن را درک کند زیرا می دانستم که اگر راهی به سوی خروج از دوزخی که در ان است وجود داشته باشد آن راه تنها از دانستن می گذرد و همچون همان راهی که او را به دوزخ برده است باید گام به گام طی شود و این راه طی نخواهد شد مگر آن که او ارزش این راه را دریابد و بتواند در آن عشقی ببیند همان قدر نیرومند که در "لذتهای لحظه ای و گذرای" گامهای خود به سوی دوزخ دیده بود.
ل
می توان فلسفه را به اطلاعات فلسفی فروکاست و روانشناسی را به اطلاعات روانشناسی و دین را به اطلاعات فقهی ولی هیچ یک از این فروکاستها چیزی به دقت وضوح ما در دیدن جهان نخواهند افزود. تنها چیزی که ما را متحول می کند "دانش عمیق" است و نه دانش سطحی و تلاش چنین دانشی نه هدایت ما به بهشت بلکه تبدیل ما به بهشت است. دنیای ما سرشار از تاریکی و دوزخ است زیرا هر یک از ما دوزخی را در درون خود حمل می کنیم.
ل
راستی اگر همه ما زندگی خود را صادقانه صرف دیدن جهان با وضوح بیشتر می کردیم چه چیزهایی در جهان می توانست تغییر کند؟ انسانهایی در میان ما زیسته اند و امروز هم زندگی می کنند که زندگی و جهان را با دقت بیشتری دیده اند و می بینند. یکی از دلایل این که ایجاد تغییر در جهان دشوار است این است که ما انسانها با یک وضوح جهان را نمی بینیم. اندکی می بینند و نشان می دهند و بسیاری آنها را دیوانه و متوهم می خوانند. بسیاری نمی بینند و اصرار دارند تصویر کم وضوحشان از جهان دقیق ترین تصویرهاست حال آنکه جز اندکی از زندگی خود را وقف یاد گرفتن نکرده اند و گاهی حتی آن اندک یادگیری را نیز از خود دریغ کرده اند.
ل
پرسشی که تا پایان زندگی از کتاب جاناتان مرغ دریایی در قلب من نقش بسته است ، این پرسش ریچارد باخ از ماست که:
"چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کند که آزاد است؟"
آزاد برای پرواز کردن و اوج گرفتن در دنیایی که همه مرغان دریایی آزادی را در صید ماهی بزرگتری می جویند.
ل
در پایان اولین ملاقاتمان دختر جوان از من پرسید جدا از تلاش صادقانه برای یادگیری چه کاری باید انجام دهد؟
ل
این بار در سوالش تنها میل حقیقی به دانستن بود و پاسخ صادقانه من این بود که نمی دانم. اگرچه شاید سوال درست وقتی در شرایطی دشوار در زندگی هستیم این نباشد که چه کاری باید انجام دهیم؟
سوال درست تر شاید این باشد که کدام کارهاست که انجامشان می دهیم علیرغم این که در قلب خود می دانیم که نباید انجامشان دهیم ؟ باید انجام این کارها را متوقف کنیم.
ل
وضوح اندک ما از جهان همیشه برای ما این را دشوار می سازد که بدانیم درست چیست ولی چیزهایی هستند که حتی با وضوح اندک خود نیز می دانیم غلط هستند و نباید انجامشان دهیم ولی پیوسته به خود دروغ می گوییم و انجامشان می دهیم. نخست باید آنها را متوقف سازیم.
هر قدمی که به سوی تاریکی بیشتر نیست در نهایت قدمی به سوی خروج از تاریکی خواهد بود.
ل
آیدین آرتا
نوامبر 2018
با سپاس فراوان از نوشتار رسا و رهنمای شما ! . فوق العاده زیبا بود ! آن نمیدانم صادقانه در جواب دختر جوان وآن هر قدمی که به سوی تاریکی بیشنر نیست ، قدمی به سوی خروج از تاریکی خواهد بود بسیار کارگشا بود .
پاینده باشید