آلیتا – فرشته میدان نبرد


  (Alita The Battle Angel)  آلیتا - فرشته میدان نبرد

شاید این اواخر کمتر فیلمی مانند آلیتا-فرشته نبرد Alita – The battle Angel  چنین حس نیرومندی از دیدن یک فیلم خوب برایم ایجاد کرده بود. تنها چند ساعتی است که از سینما خارج شدم و هنوز فرصت نکرده ام که بیشتر در مورد نویسنده این داستان یوکیتو کیشیرو Yukito Kishiro مطالعه کنم.

داستان اگرچه مانند تمام داستانهای کمیک تخیلی روایتی ساده و شاید با مخاطبانی نوجوان داشته باشد ولی لایه های عمیق فلسفی و قابل تامل داستان مرا در طول فیلم غرق لذت دیالوگها و سطوح عمیق کهن الگویی داستان کرد.

داستان پانصد سال در آینده و در سال 2563 اتفاق می افتد، سیصد سال پس از جنگی بزرگ و ویرانگر که از آن به نام سقوط “The fall" یاد می شود. این نام تداعی گر داستان هبوط انسان از بهشت بر روی زمین است.

در حالی که زمین مکانی بی رحم و پوشیده از آهن و مردمانی سخت دل و بی اعتقاد به هر ارزش اخلاقی است شهری بر بالای زمین قرار دارد که در آسمان شناور است و اگرچه ما هیچ وقت این شهر را از نزدیک نمی بینیم مردمان بر این باورند که رنج آنها در این شهر بر فراز ابرها پایان می یابد و زندگی بسیار بهتری در آنجا در انتظار آنهاست ولی اگر کسی در این شهر آسمانی یعنی زَلِم Zalem تولد نیافته باشد تنها راه ورودش به این شهر پیروزی در نبرد خونینی است که قانون گذاران شهر آسمانی زلم به صورت یک رقابت مرگ و زندگی برای مردمان زمین ترتیب داده اند و یا داشتن یک میلیون کردیت.

در هر سال تنها یک نفر از سمیر نبرد امکان می یابد که به شهر آسمانی صعود کند و طبیعی است که بی رحم ترین، غیر انسانی ترین و ماشینی ترین ساکنان شهر آهنین زمین که بیشتر قطعات بدنشان با آهن و ماشین تعویض شده است بیشترین شانس را برای صعود دارند و سایر مردمان در بدبختی خود برای این قهرمانان آهنین فریاد شادی می کشند و از مسیر کردیت و پول مشخص است که چه کسانی در یک شهر بی رحم و آهنین بیشترین پول را خواهند داشت. کسانی که حتی از جنگجوهای آهنی نیز بی رحم تر و تبهکارترند.

نظم شهر آهنین زمین توسط گروهی از مردم تامین می شود که خود را به عنوان جنگجوی شکارچی Hunter Warrior به عضویت نیروهای حافظ نظم شهرآهنین تحت نظارت ماشینهای نظامی رباتیک غول پیکر تحت کنترل شهر آسمانی در آورده اند.

تنها خلاف بزرگ واقعی قتل است و اگر کسی مرتکب قتل شود برای او جایزه تعیین می شود و این جنگجوهای جایزه بگیر او را می یابند و با کشتن او و تحویل جسدش با ماشین مرکزی که دفتر مرکزی کنترل شهر آهنین است جایزه خود را دریافت می دارند.

زباله های شهر آسمانی در جایی در حاشیه شهر همیشه در حال سقوط کردنند و داستان آلیتا Alita از اینجا شروع می شود که دانشمندی با نام دکترآیدو  Dr. Dyson Ido در این زباله دانی مملو از آهن در جستجوی روزانه خود برای یافتن قطعه ای به درد بخور با نیمی از بدن یک سایبورگ Cyborg مواجه می شود که اگرچه تقریبا تنها سرش سالم است ولی مغز انسانی او کاملا دست نخورده باقی مانده است.

سایبورگ Cyborg که مخففی برای cybernetic organism  است موجوداتی هستند که بدن آنها ترکیبی از قطعات انسانی و قطعات ماشینی است. در این مورد این سایبورگ مونث که مغزی انسانی و هنوز سالم دارد معلوم نیست که چگونه از این زباله دانی سر در آورده است ولی به نظر می رسد که احتمالا از شهرآسمانی سقوط کرده است.

دکتر آیدو این سر را به یک بدن ماشینی پیوند می زند و با راه اندازی مجدد مغز او به زندگی بازش می گرداند. دکتر آیدو سالها پیش دختری داشته است که فلج بوده و او این بدن را برای او ساخته است تا او بتواند حرکت کند ولی با کشته شدن این دختر در این حادثه و با یافتن سایبورگ او تصمیم می گیرد نام دخترش آلیتا را به موجودی که او را به زندگی بازگردانده است ببخشد.

آنگاه که آلیتا چشم باز می کند خود را مانند یک انسان واره بی اهمیت می یابد که در همان محل سقوط زباله های شهر آسمانی در شهری از آهن پیدا شده و از پدری متولد شده است که به او زندگی بخشیده ولی هیچ چیز از گذشته خود به یاد نمی آورد.

احساس آلیتا را می توان احساس هر انسانی دانست که بر زمین متولد می شود و گویی به این جهان پرتاب شده است.

ما چشم می گشاییم و خود را در بی رحمی زندگی و جهان انسانی می یابیم و به ما گفته می شود که ما از آن بالا هستیم، از شهر آسمانی ولی چرا اینجاییم ... این سوالی است که هیچ کس نه به آلیتا و نه به ما نمی تواند پاسخ دهد.

تنها چیزی که از آلیتا در نیم تنه فوقانی او در آن زباله دانی باقی مانده بود. مغز انسانی و قلب او بود.

قلبی که کمی بعد در ادامه داستان در می یابیم که تکنولوژی ساخت ان را حدود سیصد سال و از زمان سقوط هیچ کس ندیده است.

بخشی از این قلب از ضد ماده درست شده است و با نیروی ان می توان دهها شهر مثل شهرآهنین زمین را روشن کرد. قلب آلیتا یکی از زیباترین تمثیل های استعاری این داستان است.

قدرت حقیقی او در توازنی شگفت بین نیروی قلب و ذهن اوست. چگونه میشد قلبی بزرگ را زیباتر از این توصیف کرد؟ قلبی که با انرژی آن می توان دهها شهر را روشن کرد و به زندگی مردمان نور بخشید.

قلبی که از ضد ماده ساخته شده است و در برابر آنچه آهنین و زمینی است قرار می گیرد. یکی از زیباترین صحنه های این داستان گفتگوی آلیتاست با هوگو، پسر جوانی که عاشقش شده است.

بزرگترین و تنها آرزوی هوگو رفتن به شهرآسمانی زلم است. او به آلیتا می گوید زندگی در روی زمین سخت است و برای زندگی کردن ناچاریم که هرکاری می توانیم انجام دهیم. آلیتا قلب خود تنها داشته بسیار ارزشمندش را از سینه در می آورد و به هوگو می گوید که قلب من را بگیر. تو برای رفتن به یک میلیون کردیت احتیاج داری و این قلب بسیار بیشتر از آن می ارزد. من می توانم قطعه ای جایگزین برای این قلب بیابم. پسر جوان وحشت زده و شگفت زده به او می گوید او نباید به انسانها چنین اعتماد کند و سینه خود را بگشاید و قلبش را به دیگرانی که درست نمی شناسد ببخشد.

آلیتا در پاسخ می گوید من چنین هستم. کاری را انجام می دهم که باید انجام دهم و برای ان همه چیز خود را می دهم. همه یا هیچ.

کمی جلوتر آلیتا به یاد می آورد کیست. او فرشته ای است که سقوط کرده است. او به یاد می آورد که او آخرین بازمانده از نسل قویترین جنگجویان نبرد پیش از سقوط است.

او بیش از سیصد سال عمر دارد ولی جوان است. آلیتا که در ابتدا دختری کوچک و شکننده به نظر می رسد که در شهر آهنین زمین گرفتار شده است. دختری که از زباله های شهر آسمانی او را باز ساخته اند. ذهنی به قدمت جهان پس از سقوط دارد.

او به یاد می آورد جنگجویانی را که برای نابودی شهر آسمانی زلم جنگیدند. در جایی از فیلم آلیتا می گوید برای من داستان سقوط را می گویید و اینکه چگونه آسمان سوخت و زمین لرزید و آنکه در این جهان آهنین چشم گشود خود را در بیدادی یافت که انکه قویتر است ضعیف تر را شکار می کند. آری جهان اینگونه است ولی می تواند که اینگونه نباشد!

آلیتا به کافه ای که محل تجمع جنگجو شکارچی هاست می رود و به آنها می گوید که چگونه سایبورگها و رباتهای شهر آسمانی انسانهای بی گناه را می کشند. از انها می پرسد که چرا سکوت کرده اند؟

به آنها می گوید اگر تنها قدرت است که احترام می آورد برخیزید و با من بجنگید ولی اگر من شما را در نبرد شکست دادم در کنارم در راه آنچه درست است بجنگید. همه مردانی که در کافه نشسته اند می دانند که حقیقت چیست ولی آنها تنها مطیع پول و خواستهای خود هستند و رویای همه انها نیز رفتن به شهر آسمانی است. زمانی که کشنده ترین و قدرتمندترین رباتها به این صحنه وارد می شود همه آن جنگجویان  پا پس می کشند و آلیتا تنها در برابر این رباط کشنده می ماند.

تنها کسی که به کمک او می آید سگ کوچکی است که در کنارش می ایستد و اولین کار رباط کشتن آن حیوان کوچک و بی دفاع است. آلیتا بر زمین می نشیند و خون آن سگ را بر روی صورت خود می کشد و می ایستد و چنین می گوید: I do not standby in the presence of evil – من هرگز در گاه حضور اهریمن در گوشه ای بی تفاوت نخواهم ایستاد!

این نخستین نبرد بزرگ آلیتا که با کور شدن سایبورگ اهریمنی و گریختن او و به قیمت تکه تکه شدن بدن آلیتا که تاب شدت نبرد را ندارد به اتمام می رسد. صحنه مرگ و رستاخیز مجدد آلیتاست.

بدن جدید او که با ذهن او فرم می یابد بازمانده از نبرد بزرگ و بدن نخستین اوست که بسیار نیرومندتر از بدنی است که دکتر آیدو برای او ساخته است. آلیتا به زندگی باز می گردد بسیار نیرومندتر و هشیارتر. او همه چیز را به خاطر اورده است. او به یاد می آورد که او جنگجویی بود که زندگیش را پیشتر در نبرد برای نابودی زلم از دست داد.

زلم سمبلی از هر آنچیزی است که انسان را به انقیاد کشیده است و آزادی او را ربوده است. سمبل قدرتهای مادی که انسانها را در بی عدالتی و سرکوب نگاه می دارند و نه فقط آزادی آنها را می دزدند بلکه رویاهای آنها را هم می دزدند و به آنها رویای دروغین زندیگ پر از رفاه و آسایشی را می دهند که بهای آن بدون قلب زیستن است تا در شهر آهن برنده ای باشی برای بالا رفتن. زلم همچنین نماینده تمام قدرتهای مذهبی است که بهشت آسمانی را به مردم وعده می دهند و بهشت زمینی را برای خودشان از دسترنج آنها ساخته اند.

قدرتهایی که به مردم می گویند به بهشت آسمانی آنها باور داشته باشند و تنها راه رسیدن به این بهشت را به اندازه کافی بی رحم بودن و یا بهره از مطاع مادی می دانند به شرط آنکه در مسیر این قدرتها قرار گیرد.

شهر آسمانی سمبلی دو گانه از دنیای یوتوپیای ایدئولوژی ها و همچنین بهشت موعود مذاهب و همزمان وجهی از دنیای بی رحم کاپیتالیستی است که رویاهای انسان را و زندگی و آزادی او را از او دزدیده است.

آلیتا به بهشت باور دارد و می داند که خود فرشته ای است که سقوط کرده است. او می داند که جهانی وجود دارد که زیباتر از زمین آهنین است و او از آنجا آمده است و می داند که از آن جهان بر زمین سقوط کرده است. کالبد مادی او توان ذهن و قلب نیرومند و آزادش را ندارد ولی سرانجام او با ذهن خود این کالبد را تعالی می بخشد. آلیتا با تمام قلبش قهرمانانه برای آن می جنگد که اهریمن را از زمین آهنین به بیرون براند و بهشت را همینجا در زمین در هر انسانی تحقق ببخشد.

از منظر کهن الگویی آلیتا در ابتدا آرکتایپ کودک را نمایش می دهد. معصوم و ناآگاه ولی سرشار از قدرت و ظرفیت. او می تواند به کهن الگوی یتیم سقوط کند ولی با بیداری کهن الگوی مبارز و عاشق در خود و با بهره گیری از نیروی نظم دهنده آرکتایپ پدر آرمانی به مقام یک مبارز روشنایی تکامل می یابد.

نیروهای زنانه او سمبلی از آرکتایپ مادر آرمانی را در خود دارند و در پایان فیلم که به نظر می رسد قسمت اول از مجموعه ای است که پایان نیافته است آلیتا برای رسیدن به خود آرمانی و خویشتن خویش تنها به کهن الگوی شَمَن Magician نیاز دارد. بینشی که احتمالا در قسمتهای بعدی کامل خواهد کرد.

دکتر ایدو نیز در این داستان به ما می گوید که در زلم متولد شده است و از آنجا رانده شده و پس از کشته شدن دخترش همسرش شرین او را ترک کرده و در نتیجه او پنهانی به شکارچی جنگجوها پیوسته است و تبهکاران را می کشد ولی نه برای اینکه این کار درستی است بلکه تنها به این دلیل که آرام می گیرد و شاید آرزو می کند که روزی در این نبرد کشته شود. دکتر آیدو تجسمی از کهن الگوی شَمَن است که المانهای نیرومندی از دو کهن الگوی مبارز و پدر آرمانی را نیز در خود دارد ولی در هر دو سایه هایی از جنگجوی سایه و کهن الگوی مستبد بر کهن الگوهای تعالی بخش شخصیتش سایه انداخته اند. در روند داستان او نیز تعالی می یابد و به خویشتن خویش خود نزدیکتر می شود.

سایر قهرمانان داستان نیز در این روند و پیش از مرگ خود تعالی می یابند. داستان آلیتا و نوا که اهریمن حاکم بر شهر آسمانی زلم است در پایان باز می ماند. آلیتا یک قدم اهریمن را از جهان عقب می راند ولی او از فراز شهرآسمانی به او می نگرد و می گوید من همه چیز را می بینم.

داستان آلیتا می تواند داستان من و شما باشد که با بدنهایی شکننده در شهر آهنین و بی رحم زمین چشم می گشاییم و هیچ به یاد نداریم. تمام عمر به هر کاری دست می زنیم که به دنیای ایده الهای ایدئولوژی ها و یا رفاه و پول و مادیات در این جهان دست یابیم. هر یک از ما شهر اسمانی خود را داریم که انسانیت و آزادی ما را دزدیده است. شاید روزی دریابیم که ما بزرگترین اسلحه در برابر اهریمنیم.

این که سقوط ما برای تبدیل این جهان آهنین از ان چیزی است که هست به آن چیزی که می تواند باشد. شاید روزی دریابیم که قلب ما بزرگترین قدرت ما در زندگی است. نیرویی که می تواند جهان را روشن کند. آلیتا داستان زیبایی دارد. اگر این فیلم را هنوز ندیده اید دیدن آن را از دست ندهید.

آیدین آرتا

4.5 2 votes
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

1 Comment
قدیمترین
جدیدترین بیشترین امتیاز
Inline Feedbacks
View all comments
ابوالفضل
ابوالفضل
3 years ago

بسیار عالی نوشته بودین



1
0
Would love your thoughts, please comment.x