آسیبهای رسمی گرایی Literalism در تفسیر داستان و اسطوره
وقتی به معناکاوی اسطوره ها و داستانها می رسیم در عمل دو روش عمده پیش روی ماست:
1-برخورد ما می تواند Literalism و رسمی گرایی باشد، بدین معنا که از هر داستان آنچه را که در سطح شخصیتها می بینیم به عنوان موضوع تفسیر بپذیریم. به طور مثال در داستان مورد اشاره کیرکگارد یعنی داستان ابراهیم و اسماعیل، عناصر ظاهری داستان ابراهیم پیامبر، فرزندش اسماعیل و عمل قربانی کردن همگی عناصری بیرون از ما و عینی Objective هستند که تفسیر شکلی این داستان با استفاده از این مولفه ها و انگیزه های آنها شکلی از رسمی گرایی در تفسیر Literalism است.
2- در روش دوم می توانیم با روشی متفاوت و مبتنی بر روانشناسی تحلیلی Psychoanalytical به اسطوره ها و داستانها نگاه کنیم. در این نگرش هیچ یک از عناصر داستان و اسطوره در خارج از فضای روانی Psyche ما قرار ندارند و همگی نیروهایی درونی هستند.
ابراهیم تجسمی از خویشتن Self ، اسماعیل نمادی از بالاترین خواسته زندگی Desire و قربانی Sacrifice نمادی از گذشتن از این بزرگترین خواسته زندگی است.
در رویکرد روانکاوانه، روایت داستان از "ابراهیم تصمیم گرفت فرزندش اسماعیل را به دستور خداوند بکشد" به سطحی دیگری تغییر می کند که در آن تحلیل اسطوره بر شخصیت های داستان متمرکز نیست بلکه بر نیروهای درونی و یا لایه های پنهانی معنا تمرکز دارد.
در این رویکرد، من در ابراهیم "خویشتن Self خویش" را می بینم و در اسحاق/ اسماعیل آنچه را که او نمایندگی می کند یعنی "بالاترین و عزیزترین خواسته و لذت زندگی" ولی در عمل "قربانی فرزند" به باور من تصویر ایمان در این عمل عبودیت مذهبی نیست زیرا که به باور من این فرزند کشی به این دلیل مهمترین اوج معنایی این داستان است که در ذات خود نه تنها مذهبی نیست بلکه عمیقا غیر اخلاقی و غیر قابل توجیه چه از بعد مذهبی و چه در معنای سنتی و اخلاق اجتماعی است و درست از همین رو در قلب این داستان قرار دارد که تصویری عمیق تر از ایمان را در برابر ما قرار دهد. تصویری که در آن ما در راه آنچه در راستی و حقیقت آن تردیدی در قلب خود نمی یابیم خود را به ناشناخته ای پرتاب می کنیم که متضمن کشتن عزیزترین داشته ها و بالاترین لذت ها و خواسته های زندگی با دستان خود و گذشتن از مرزهای پذیرفته شده توسط سنت ، اخلاق عمومی و جامعه و پشت کردن به وظیفه ای است که این پذیرفته شده از ما طلب می کند.
تصویری که کیرکگارد از ایمان در این داستان ارائه می دهد نه تنها معادل معنای عبودیت و تسلیم قرار نمی گیرد بلکه در تضادی شگفت با آن قرار دارد. در این تفسیر روانکاوانه می توان ایمان را همان طور که در بالا به ان اشاره شد به معنای گذشتن همزمان دانست از بزرگترین لذتها و خواسته های زندگی و آنچه در نزد اجتماع و دیگران پذیرفته قطعی است و جهش در ناشناخته ای تاریک با اعتماد به نیرویی بزرگتر که توان آن را داراست که همه آنچه را که از دست می دهیم در پایان این جهش غیر منطقی به ما بازگرداند اگرچه می پذیریم که هیچ تضمینی در چگونگی آن وجود ندارد ولی همچنان با همه دشواری که چنین جهشی در برابر ما قرار می دهد خود را به آن نیروی نیک و فراگیر و بالاتر از خود می سپاریم.
لیترالیسم Literalism یا معناگرایی سطحی و رسمی یکی از بزرگترین مشکلات تحلیل در اسطوره شناسی و معناشناسی داستانها و اسطوره هاست. گاهی عبور به سطحی عمیق تر از لیترالیسم آسان تر است به طور مثال در داستان "بلعیده شدن یونس توسط ماهی" زیرا عناصر داستان همسو با منطق روزمره نیستند و تنها اندکی ممکن است به زندگی در شکم ماهی به مدت سه شبانه روز به عنوان نکته مهم داستان نگاه کنند.
در چنین داستانهایی راحت تر می توان از لیترایسم به معناکاوی روانشناسانه عبور کرد ولی در داستانهایی مثل داستان ابراهیم و اسحاق/اسماعیل که حقیقت وقوع این اتفاق نه تنها قابل تصور است بلکه بار عاطفی عمیقی پدید می آورد عبور از لیترالیسم دشوارتر است در حالی که به باور من درست در چنین داستانهایی است که نیفتادن به دام لیترالیسم و تفسیر سطحی و رسمی داستان اهمیتی حتی بیشتر می یابد.
برای درک بهتر معنای جهش کیفی Qualitative leap و یا جهش ایمان leap of faith باید در نظر گرفت که شاید هر یک از ما در جایی از زندگی چنین جهشی را صورت داده باشیم و یا کسانی را بشناسیم که چنین زندگی کرده اند. چنین مثالهایی بسیار شخصی هستند و بیان آنها دشوار زیرا هر گذشتن از خواسته ای جهش ایمان نیست. اگر این گذشت و قربانی در راه وظیفه ای باشد که برای خود تلقی می کنیم و یا بر دوش ما گذاشته شده است، ما در نهایت شوالیه تسلیم Knight of infinite resignation خواهیم بود و چنین عملی جهش ایمان تلقی نمی شود. شبیه پدری که از داشتن اوقات خوش برای خود می گذرد و تا دیر وقت شب کار می کند زیرا برای خود وظیفه ای در برابر خانواده اش متصور است و یا فرد مذهبی که به همسایه فقیر خود به دلیل وظیف ای که باور دینی بر دوش او گذاشته است کمک می کند. این به معنای بی ارزش بودن این کارها نیست. زندگی در حوزه اخلاقی Ethical Sphere در نگاه کیرکگارد ارزشی والاتر از زندگی در حوزه لذتها و Aesthetic sphere دارد ولی توصیف جهش ایمان امری متفاوت از گذشتن از لذتهای زندگی در راه وظیفه اخلاقی است.
جهش ایمان را کیرکگارد Qualitative leap یا جهش کیفی توصیف می کند برای اینکه این جهش چیزی در کیفیت کسی که هستیم را متحول می سازد و دچار جهش می کند. مانند جهش از H2 و 0 به آب که تنها یک ترکیب نیست بلکه ماهیت این عناصرهستیم را متحول می سازد.
به طور مثال شما کارمند یک اداره هستید و پیشرفت در آن اداره برای شما بسیار مهم است و همچنین به حقوق آن برای گذراندن زندگی خود نیازمندید. در همان اداره به یکی از همکاران شما ظلمی آشکار می رود و مثلا شما می دانید که به دلیل عدم پذیرش انجام کاری غیر اخلاقی و با ایجاد پاپوش در معرض اخراج قرار دارد. اگر تصمیم بگیرید آشکارا از کسی که مورد ظلم قرار گرفته است دفاع کنید، آنچه اینجا میان خواسته های قلبی شما (تامین مالی و پیشرفت شغلی) و آنچه باید انجام دهید قرار می گیرد تنها منحصر به گذشتن از خواسته قلبی نیست بلکه شما اگر بلند شوید در عمل خود ا به تاریکی ناشناخته ای پرتاب کرده اید که در آن می تواند هر اتفاقی بیفتد که شاید تنها محدود به گذشتن از خواسته شما نشود، اگر آنچه در برابر آن می ایستید قدرتی بزرگ و فاسد باشد ممکن است شما زندگی و حتی خانواده خود را در خطر قرار دهید. چنین گذشتنی متضمن ایجاد جهشی کیفی در بودن شماست و می توان ان را جهش ایمان Leap of faith نامید.
و یا تصور کنید که شما دانشجوی تخصص روانپزشکی هستید و با تمام عشق این را بر گزیده اید و چند سال از زندگی خود را در این مسیر گذاشته اید ولی به نقطه ای می رسید که در می یابید سیستمی که قرار است به آن ملحق شوید بر اساس ارزشهایی عمل می کند که ارزشهای شما نیست. درمان بیماران با دوز بالای داروهای انتی سایکوتیک و فقدان نظام سایکوتراپی و پوشش اجتماعی و ... هیچکدام چیزی نیستند که در مسیر آنچه شما تصور می کردید قرار دارند. رها کردن دوره تخصص نه تنها به معنای نابودی همه تلاشهای گذشته شماست بلکه وضعیت شغلی و اجتماعی شما را دچار بحرانی جدی می کند. چنین عملی متضمن جهش در تاریکی ناشناخته است.
ممکن است تصمیمی متفاوت بگیرید که بمانید و برای تغییر این سیستم مبارزه کنید که ان نیز متضمن یک جهش خواهد بود. پس همانطور که می بینید این عمل نیست که وقوع "جهش ایمان" را تعیین می کند بلکه این تحقق دو اصل است که شما را به مبارز ایمان / شوالیه ایمان به تعبیر کیرکگارد ارتقا می دهد. 1) گذشتن از لذت و حتی مسئولیت و وظیفه در مسیری ارزشی والاتر 2) جهش در ناشناخته با تصمیمی که مبنای آن ایمان به حقیقتی والاتر و شخصی است است که شما حاضرید برای آن زندگی کنید و حتی از زندگی بگذرید.
تفاوت میان شوایه تسلیم Knight of infinite resignation وشوالیه ایمان Knight of faith را ما ایرانیان به شکلی درونی درک می کنیم زیرا این تفاوت ایمان محمد غزالی و حسین حلاج، و تفاوت ایمان خواجه نصیر طوسی و ناصرخسرو و تفاوت ایمان خواجه نظام الملک ها و و امثال صلاح الدین ایوبی ها و ایمان پرشور و عاشقانه سهروردی هاست. چنین ایمانی که سرشته از شور و عشق است از جنس باور نیست و جای آن نیز در سر نیست و از همین روست که کسانی که جهش در چنین ایمانی را برگزیده اند بی سر عروج می کنند.
آیدین آرتا