هر یک از ما ممکن است فکر کنیم من یکی از میلیاردها هستم! چه تغییری را در این جهان می توانم پدید آورم؟ ولی حقیقت این است که هر یک از ما در مرکز یک شبکه قرار داریم و بر همه دیگرانی که در اطراف ما هستند موثریم و در این دوران بیش از هر زمان دیگری در طول تاریخ و هر آنچه انجام می دهیم در این دریاچه بزرگ چون موجهایی منتقل می شود به دیگرانی که حتی آنها را نمی شناسیم و شاید حتی به نسلهای بعد که آنها را نخواهیم دید.
ژوزف سارامانگو نویسنده پرتقالی زمانی نوشت: "آن چه ما انجام می دهیم و خلق می کنیم و تمام نیکی و بدی که از گفتار و اعمال ما سرچشمه می گیرد به حیات خود برای سالها ادامه می دهد، حتی آن گاه که ما نیستیم که از آن چه انجام داده ایم احساس رضایت کنیم و یا طلب بخشش ... و این معنای حقیقی جاودانگی اعمال ماست !"
سی سال پیش در همین روزها ، در روزهای چهارم و پنجم ژوئن 1989 ارتش آزادش بخش خلق چین با فرمان حکومت مرکزی با قتل عام هزاران نفر از دانشجویان و مردمی که برای درخواست برپایی دموکراسی و استقرار مطبوعات آزاد در میدان تیانانمن Tiananmen شهر پکن دست به تظاهرات زده بودند پایانی خونبار را برای این جنبش اعتراضی رقم زد.
این جنبش چند هفته پیشتر با مرگ هویائوبانگ Hu Yaobang سیاستمدار برجسته و از رهبران سابق اصلاح طلب حزب کمونیست آغاز شده بود. هو یائوبانگ در طول دوران زندگی سیاسی خود تلاش کرده بود مجموعه ای از اقدامات اصلاحی را در فضای سیاسی و اقتصادی چین پدید بیاورد ولی اصلاحات او در نهایت با مخالفتهای شدید درون حزبی با شکست مواجه شد و دو سال پیش از مرگش یعنی در سال 1987 با فشارهای اعضا عالیرتبه حزب کمونیست ناچار به استعفا از دبیرکلی حزب شد.
در روز تشییع جنازه او در 22 آوریل 1989 نزدیک به صدهزار نفر از شرکت کنندگان در مراسم که اغلب آنها را دانشجویان تشکیل می دادند اقدام به راهپیمایی به سوی میدان تیانانمن کردند و درخواست آنها تحقق آرزوهای تحقق نیافته هویائوبانگ برای آینده چین یعنی کشوری با اقتصادی بازتر و مشارکت سیاسی بالاتر مردم و در نهایت استقرار مطبوعات آزاد بود.
با تداوم و گسترده شدن دامنه اعتراضات سرانجام در روز 20 می و حدود یک ماه پس از آغاز این جنبش اعتراضی حزب حاکم کمونیست حکومت نظامی اعلام کرد و متعاقب آن نزدیک به 250 هزار سرباز ارتش آزادیبخش به سلاحهای سنگین وارد پایتخت شدند. با پایان ماه می تعداد تظاهر کنندگان به یک میلیون نفر افزایش یافت که تحمل ادامه وضع موجود را برای حزب حاکم غیرممکن ساخت.
سرانجام در ساعت یک صبح روز 4 ژوئن سربازان مسلح هجوم همه جانبه خود را به میدان تیانانمن آغاز و شروع به شلیک مستقیم به سوی جمعیت معترضان کردند که در جریان و مقاومت جمعیت که به آتش کشیده شدن دهها خودرو نظامی منتهی شد هزاران نفر کشته و بیش از ده هزار نفر از جمله رهبران جنبش دستگیر شدند و تعداد زیادی به جوخه های اعدام سپرده شدند و یا احکام سنگین زندانهای طولانی مدت دریافت کردند و بدین شکل بود که این جنبش دموکراسی خواهانه در ظاهر با شکست به پایان رسید ولی در عمل منجر به آغاز مجموعه ای از اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در سالهای بعد گردید.
ولی آنچه در میانه این جنبش چشمهای مردم جهان را به میدان تیانانمن خیره ساخت، تصویری بود که یک روز پس از کشتار و سرکوبی بزرگ روز 4 ژوئن توسط خبرنگاران بسیاری ضبط شد و به تمامی دنیا مخابره گردید. این تصویر تکان دهنده که به نام مرد تانکی Tank Man مشهور شد تصویر مردی بود که با شهامتی باور نکردنی تنها یک روز پس از قتل عام هزاران نفر در برابر قطاری از تانکهای ارتش می ایستد و مانع از حرکت آنها می شود.
مشهورترین عکسی که از این صحنه گرفته شده است توسط جف وایدنر Jeff Widener عکاس آسوشیتدپرس گرفته شد که داستان را اینگونه نقل می کند که آن روز او زخمی و در حالیکه از بیماری آنفلونزای شدید رنج می برد از طبقه ششم هتل پکن دوربین خود را بر روی سه پایه بر خیابان برای گرفتن نمایی از حرکت تانکها تنظیم کرده بود که مردی میان سال به آرامی وارد خیابان می شود. وایدنر نخست از این اتفاق ناخشنود می شود برای اینکه احساس می کند که این مرد شات دقیق تنظیم شده او را با ورودش به کادر بر هم زده است بی آنکه بداند تنها لحظاتی بعد تصویری را ضبط خواهد کرد که به یکی از ده عکس برتر تاثیرگذار در قرن بیستم بدل خواهد شد.
او با کمال حیرت دید که مرد رودروی تانک پیشتاز ایستاد و تانک سعی کرد که او را دور بزند ولی او باز حرکت کرد و راه را بر تانک بست. سرانجام او را از تانک دور و از میدان خارج کردند و تا امروز پس از گذشت سی سال هیچ کس از نام و سرنوشت او باخبر نیست ولی کمتر کسی است که این تصویر را ندیده باشد و Tank Man را نشناسد.
این تصویر چنان قدرتی دارد که می توان گفت که پس از سی سال توانسته خود را به کهن الگویی Archetype جهانی بدل سازد. تصویری از قدرت فردیت، اراده و ایستادگی یک نفر در برابر دروغ و خشونتی عریان و تا دندان مسلح و به مبارزه طلبیدن آن.
الکساندر سولژنتسین Aleksandr Solzhenitsyn نویسنده روس که سالهای طولانی از زندگی خود را در تبعید و اردوگاههای کار اجباری گذراند در کتاب تکان دهنده خود گولاک آرکپالاگو The Gulag Archipelago می نویسد:
" قدم ساده آن یک نفرهای شجاع در جامعه این است که به دروغ جامعه خود ملحق نمی شوند. یک قطره از راستی گاهی توان آن را دارد که اقیانوسی از دروغ را ویران سازد".
این عبارت از سولژنتسین و چندین عبارت دیگر از او بارها در فیلم زیبای کلوداطلس Cloud Atlas با بازی تام هنکس مورد اشاره قرار می گیرد. در صحنه ای از این فیلم زن مشابه سازی شده ای (کلون) به نام سونمی Sonmi-451 که از یک خدمت کار به پیامبری بدل می شود که نسلها پس از خود را تحت تاثیر قرار می دهد، در جلسه بازجویی پیش از اعدامش در پاسخ به سوال مامور آرشیوی که سخنان پایانی او را آرشیو می کند که از او می پرسد:
چرا با بیان آنچه می دانستی نتیجه آن مرگ توست باز این راه را برگزیدی؟
سونمی می گوید: "حقیقت یگانه است و نسخه های متفاوت راستی چیزی جز ناراستی نیستند. اگر من پنهان می شدم حقیقت هرگز آشکار نمی گشت و من نمی توانستم به خود چنین اجازه ای دهیم"
در ادامه مامور آرشیو با حیرت می پرسد:
"ولی اگر کسی این حقیقت تو را باور نکند چه؟"
و سونمی در حالی که در چشمان مامور آرشیو می نگرد می گوید:
" یک نفر همین حالا باور کرده است! – Someone Already does! “ .
داستایوفسکی نیز در کتاب برادران کارامازوف از زبان پدر زوسیما Father Zossima چنین می نویسد:
"بالاتر از هر چیزی به خودت دروغ نگو! انسانی که به خودش دروغ بگوید و به دروغهای خودش گوش فرا دهد، سرانجام به جایی خواهد رسید که نمی تواند حقیقت را از دروغ تشخیص دهد، نه در جهان بیرون و نه حتی در قلب خویش! و اندک اندک نه احترامی برای خود قائل خواهد شد و نه دیگران. و با از دست دادن این احترام در قلب خود توان عشق ورزیدن را از دست خواهد داد. و آنگاه که قلبش از احترام و عشق تهی شد ناچار خود را در سوی تاریک و اهریمنی خویش غرق خواهد کرد. "
داستایوفسکی باز در کتاب "ابله" خود باز می نویسد که :
"دروغ گفتن به خود در طبیعت ما حتی ریشه دار تر از دروغ گفتن به دیگران است. به باور او اگر رویای ما جهانی است که راستی و حقیقت در آن پیروز است باید که اجازه دهیم نخست راستی بر وجود ما چیره گردد. "
برای مغلوب حقیقت شدن، هر یک از ما شده حتی برای یک بار باید از آنچه که با نام ایدئولوژی، سنت، خانواده و جامعه به آنها تسلیم شده ایم پرسش کنیم و اگر دروغی را در قلب خود حس می کنیم به عنوان یک نفر در برابر آن بایستیم.
اگر به تاریخ کره شمالی، شوروی و یا حتی شکل مدرن سیاست در بسیاری از جوامع غرب نگاه کنیم می بینیم که علیرغم کنترل شدید پلیسی، قدرت سرکوب و نیروی نظامی و جامعه از فردیت تهی شده همچنان تبلیغات در بالاترین سطح باقی می ماند و این نشان می دهد که نیروهای استبداد همیشه می دانند که کنترل فیزیکی به تنهایی کافی نیست و باید ذهن فرد فرد مردم را در کنترل گرفت و این نشان می دهد رهایی ذهن هر فرد از جامعه نخستین و مهمترین گام رهایی جامعه است.
همیشه این نه جمع که فردیت مستقل است که دشمن استبداد است. ایدئولوژی های جمعی بر اساس دکترین های بسیاری ساخته شده اند که جهان را بر اساس مذهب، باورها، نژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی و دهها عامل جدا کننده انسانها در دنیای بیرون تقسیم می کنند و درست به همین دلیل فارغ از عنوان ایدئولوژی یک اصل در مورد تمام آنها صادق است و آن این است که بنیاد هر ایدئولوژی بر نفرت و ترس استوار است و پیروان این ایدئولوژی های جمعی بی آنکه بدانند به دلیل نفرت از چیزی، کسی، نظامی سیاسی و باور ایدئولوژیک و یا حتی هراس از تنهایی و در برابر باورهای عمومی ایستادن جذب این ایدئولوژی ها می شوند.
حتی فردگرایی دنیای مدرن که با مصرف گرایی تحت حمایت کپیتالیسم در جهان غرب توسعه یافته است خود ایدئولوژی دیگری است که فردیت حقیقی را در جهان ما به نابودی کشانده است. جایی که ما خویشتن Self را در پای منیت پر از خواسته های بیرونی Egoism قربانی می کنیم. جایی که همه ما تنها همان چیزی را میخواهیم که همه دیگر اعضای گله Herd می خواهند.
فرایند فردیت اگزیستنسیال Individuation فردگرایی Individualism نیست. زیرا تمرکز فردگرایی مصرف گرای کپیتالیسم بر exterior بیرون است (مصرف، آزادی سیاسی و اقتصادی) و تمرکز بیداری اگزیستانسیال بر interior درون است.
فردیت بزرگترین شهامت زندگی است و این شهامت نیرویی حتی بزرگتر از شجاعانه در برابر تانک ایستادن را در خود نهفته دارد. نیرویی که به ما امکان می دهد که از ظرفیت حق انتخاب آزاد در زندگی خود بالاترین بهره را بگیریم و این با شکوه ترین وجه حیات انسانی است. نیرویی که می تواند مسیر تاریخ را تغییر دهد و آینده را از گذشته جدا سازد.
در پایان مایلم صحنه ای زیبا از فیلم انجمن شاعران مرده Dead Poets Society را با شما شریک شوم . در این صحنه رابین ویلیامز نقش معلم آزاد اندیش و شجاعی به نام جان کیتینگ John Keating که زندگی دانشجویانش را متحول کرده است بازی می کند. او که بر اساس نامه ای که همه دانشجویان تحت فشار امضا کرده اند از مدرسه اخراج شده و به کلاس می رود تا پس از جمع کردم وسایلش مدرسه را ترک کند. در این صحنه که همه دانش آموزان تحت استبداد و خفقان از ترس و شرم سر به زیر دارند یکی از دانش آموزان (تاد) بلند می شود و روی میز می ایستد و با به چالش کشیدن خفقان و استبداد حقیقت را می گوید و به کیتینگ با خواندان شعری به نام Oh Captain, My Captain درود می فرستد.
در این لحظه سایر دانش آموزان که هیچ یک جرات سر بلند کردن را نداشتند یکی بعد از دیگری بلند می شوند و روی میز می ایستند و با دانش آموز اول که قهرمانی است که سکوت را شکسته است هم صدا می شوند.
پیام نیرومند این صحنه شورانگیز و به یادماندنی این است که "درست آنجا که هیچ قهرمانی نیست باید که برخیزیم و آن قهرمان باشیم" و این سرافرازانه ایستادن ما در کنار حقیقت و راستی سکوت فراگیر تاریکی را در هم خواهد شکست. ولی برای این که توان ایستادن و به تنهایی "نه" گفتن را بیابیم نخست باید به دروغ گفتن به خود پایان دهیم و پیوسته با خود این سخن سولژنتسین را تکرار کنیم که :
" اگر نتوانم ورود دروغ و ناراستی به جهان را مانع شوم و حتی اگر دروغ در نهایت پیروز شود، اجازه نخواهم داد که بر من غلبه کند!".
آیدین آرتا
https://www.youtube.com/watch?v=j64SctPKmqk