آسیب شناسی روشنفکری امروز ایران و نیاز بازگشت به فلسفه


 

افلاطون در اثر جاودانه خود “اپولوژی" که بیان دفاعیات سقراط است در برابر دادگاه آتن که او را به جرم کفرگویی و انحراف فکری جوانان به مرگ محکوم کرده است، از کلام شهید فلسفه به مردمان آتن می گوید: ” خردمندی که می خواهد در راه عدالت و حقیقت بجنگد باید که از سیاست زدگی بپرهیزد و من چنین کردم وگرنه سالها پیش تباه شده بودم بی آنکه به خود و شما مردمان سودی برسانم”.

بی شک آن چه سقراط گفت و در تبلیغ آن کوشید در نهایت معنایی سیاسی داشت که اگر چنین نبود چنان آب در لانه قدرتمندان نمی ریخت که در قتل خود مصممشان سازد ولی او در مقام یک اندیشمند، مرد فضیلت بود و نه قدرت! و آنچه اورا جاودان ساخت، زندگی و مرگ در راه تغییر روش اندیشه و زیستن مردمان جامعه خود بود و نه تمرکز بر سیاست، زیرا او می دانست که در نهایت سیاست خوشه چین و محصول فرهنگ و افق اندیشه مردمان یک جامعه است و نه پدیدآورنده آن! و سپهر روشنفکری ایران چه در دیروز و چه امروز چقدر به چنین بینشی و چنین اندیشمندانی نیازمند است.

رابطه پیچیده و پرآسیب "سیاست و روشنفکری" و به تبع آن "قدرت و روشنفکری" در کشور ما همیشه آفت آزاد اندیشی ما بوده است. این حقیقت که چهار نسل روشنفکری در ایران معاصر از مشروطه تا امروز و از نخستین منورالفکرهای تجدد گرا تا روشنفکران ملی گرا و از روشن فکران چپ و انقلابی تا جریانی که خود را روشن فکر دینی می نامد همواره در نبردی نفس گیر برای تصاحب قدرت سیاسی در حال نبرد بوده اند، میل به قدرت سیاسی را چون هدف نهایی اندیشه ورزی به وسواسی مخرب در میان روشنفکران ما بدل ساخته است.

بی شک اندیشه برای تثبیت خود در حوزه اجتماعی به قدرت نیازمند است ولی هدف نهایی اندیشه ورزی قدرت سیاسی نیست. سخن من این نیست که همه روشنفکران تاریخ معاصر ایران قدرت طلب بوده اند بلکه این است که سیاست زدگی و قدرت طلبی سویی غالب و مخرب در جریان روشنفکری ما بوده است که نتیجه آن چیزی نیست مگر گسست میان فلسفه ورزی و روشنفکری که بازتاب آن حتی در میان طبقات تحصیل کرده ما چیزی نیست مگر مقدم داشتن امر سیاست بر اندیشه ورزی.

این سقوط در ورطه ای است که در آن اندیشمند سیاسی به فعال سیاسی فرو کاسته می شود و چنین است که آرمانها اندیشیده نشده مصرف می شوند و قحطی اندیشه ناب و بینش آفرین بیداد می کند ولی دلالان بسیاری آماده اند تا محصولات وارداتی و یا در انبار خود را در بسته های شیک لاک و گرامشی و حتی شریعتی به شما بفروشند. محصولاتی که به شما تضمین می دهند که شما نیز می توانید با مصرف آنها یک روشن فکر باشید و این است "کارخانه تولید روشنفکر" ما و چرخه معیوب اسارت اندیشه تحت یوغ قدرت و سیاست زدگی افراطی.

اینجاست که می توان حس نوام چامسکی را درک کرد آن گاه که می گوید: "بسیاری از روشنفکران امروز بردگان قدرتند و من از خود شرمنده خواهم بود اگر در افشای آنان نکوشم". ولی وسواس قدرت طلبی تنها آسیب روشن فکری ما نیست. چیزی از آغاز در نهضت روشنفکری ما همیشه غایب بوده است. چیزی که باید بن مایه روشنفکری باشد ولی نیست و نام خود خوانده روشن فکر مانع از آن می شود که فقدان زشت آن آشکار شود.

اگر پیشروان نهضت روشنگری در اروپا خود را انتلکتوئل خواندند، آنان براستی نسلی بودند که "مستقل" اندیشیدند و بر پاهای خود برخاستند و سنتی نیرومند از اندیشه را بنیان نهادند که نخست اندیشیده شد و سپس در بستری تاریخی مبنای سیاست قرار گرفت.

آنها آزادانه اندیشیدند و شایسته عنوان روشنفکر با نوری گشتند که به راستی بر جامعه خود تاباندند و حال ما که پروای آن داریم که عنوان روشن فکر را برخود نهیم باید به این سوال پاسخ دهیم که بر پای چه کسی ایستاده ایم؟ و ارزش افزوده ما بر آنچه از دیگران ستانده ایم چه بوده است؟!

بی شک روشنفکران معاصر ما نقشی بزرگ در مدرن شدن ایران ایفا کرده اند و اگر در مسیر حرکت این جریان سایر نیروهای اجتماعی موانعی محدود کننده نمی گذاشتند آنان در امر مدرن سازی ایران و گسترش تجدد موفق تر از این نیز می بودند ولی میان مدرن سازی و ساخت یک تمدن تفاوتی بزرگ است.

این است که سهم جریان غالب روشنفکری ما از ابتدا نه فلسفه ورزی و فرآیند تولید دانش، که "ترجمه"، "محصول گرایی" و "محتوا محوری" بوده است و ناچاریم در چنین پارادایمی باور کنیم که جهانی شدن شامل ریز و درشت بسته ای آماده است که جریان روشنفکری ما تنها متولی واردات و ترجمه آن است.

تفاوت بزرگ نهضت روشنفکری غرب و ما و شاید بسیاری دیگر از کشورهای جهان سوم در این است که جنبش آنان درون زاد بود و نهضت روشنفکری ما تنها محصول مقایسه ای رنج آور میان ما و آنها. ما برای قرنها خفته بودیم و جهان پیش می رفت تا آنکه به ناگاه پس از عصر صفوی و به شکلی روشن تر در دوره قاجار خود را در برابر عظمتی دیدیم که زانوانمان را به لرزه در آورد و چنین شد که نخستین آرزومندان تجدد نه از سر نیاز درونی که از سر حس حقارت حاصل از این مقایسه بر سنتهای جامعه خود تاختند و خواستند که از پوشش تا الفبای خود را مدرن کنیم شاید این نوش دارو این جسم مرده را احیا سازد.

این حقیقت که روشن فکری در ایران با نفرت از خود و حس سرخوردگی آغاز شد بر امروز ما نیز سایه افکنده است. ما از آنچه هستیم بیزاریم و رسالت روشنفکرانمان نه کشف دوباره زیبایی که یادآوری هر روزه زشتیهاست. تصویری موهوم ساختن از جهانی زیبا که ما ایرانیان زشت رویان این جهانیم. روشنفکر امروز بیش از هرچیز یک تیپ شخصیتی است. منفی، خسته، دانای کل، خود محور،طلبکار،همواره منتقد و نماینده یک آریستوکراسی که شرط ورود به این طبقه یک رنگی با ویژگی های روانی و شخصیتی تعیین کننده آن است.

زمانی تئودور آدرنو خطاب به روشن فکران گفت: "اجازه ندهید هیچ کس و یا هیچ باوری نماینده و جایگزین شما شود" ولی روشنفکران امروز ما تولیدات کارخانه ای هستند که در کار تولید نماینده انحصاری است. جرالد برنان تعریفی خوب از این طبقه ارائه می دهد. از دیدگاه او چنین روشن فکرانی کسانی هستند که چون یک اصل "ایده ها برایشان مهمتر از ارزشهاست" و اغلب "ایده ها مربوط به خود آنان و ارزشها مربوط به دیگران" است!

از یک منظر شاید عنوان "ایرونیست" بیش از روشن فکر برای این طبقه مناسب باشد و تعریف ریچارد رورتی فیلسوف معاصر امریکایی از آیرونیست البته در زمینه ای متفاوت ولی قابل تطبیق بر سه اصل استوار است: تردید افراطی در ارزش آنچه که داریم، عدم اتکا به داشته هایمان برای حل مشکلاتمان و عدم باور به این که داشته هایمان توان بیشتری برای فراهم آوردن قدرت کافی مبتنی بر واقع بینی دارند.

این حقیقتی است که روشنفکران از باهوش ترین طبقات جامعه هستند ولی من نیز با این سخن ادوارد دبونو موافقم که بسیاری انسانهای بسیار باهوش هستند که توان اندیشه ورزی آنان بسیار پایین است همان طور که قدرت ماشین و مهارت رانندگی آن دو موضوع متفاوت هستند. در پایان این که اگر می خواهیم از بستر تاریخ خود پس از صدها سال خفتگی برخیزیم و قد افرازیم باید یکبار و برای همیشه تصمیم بگیریم که خود مصداق چنین تعریفی از روشن فکر نباشیم. بی شک این چرخه معیوب که گرفتار آنیم اصلاح نمی شود مگر آن که به ساختن ،بیش از تخریب بها دهیم و مسئولیت سهم خود از اندیشه ورزی در جامعه خود را بپذیریم.

سالهاست که روشنفکران ما از منظر بالادستی از معایب مردم و جامعه می گویند ولی این بار نوبت آن است که نقد از خود را آغاز گیریم و در کنار طلب خود از مردم و جامعه چیزی نیز از دین و وظیفه خود به آنان به یادآوریم که تنها از مسیر چنین نقدی است که اندیشمندانی متولد می شوند که هدف نخست آنان تغییر فرد و یک نفرهای جامعه است و نه خیره ماندن به سیاست و قدرت زیرا که می دانند هر یک نفری که شروع به اندیشیدن می کند پایه های سکون جامعه خود را به لرزه در می آورد.

آیدین آرتا

0 0 votes
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments


0
Would love your thoughts, please comment.x