می دانيد بهترين حكومت كدام است؟حكومتی است كه به ما ياد دهد كه چگونه بر وجودمان حكومت كنيم . گوته
دموكراسی شاخص اصلی نوسازی ليبرال دموكرات در ساحت سياست است. ليبرال دموكراسی نظريه ای است كه از ساحت فلسفه به دنيای سياست گام گذارده است.
شاخص های اصلی اين نوسازی از دیدگاه مدرنیته، استقرار جامعه مدنی ، قانونگرايی، پلوراليسم سياسی و آزادی فعاليت احزاب و انتخابات آزاد، مطبوعات مستقل ، تفكيک قوا و حقوق بشر است.
دموكراسی، واژه ای يونانی است كه از تركيب «دموس» به معنای كليه شهروندانی كه در «پوليس» يا «دولت-شهر» زندگی می كنند و«كراتوس» به معنای دوگانه «قانون» و «قدرت» تشكيل شده است.
ارنست ويكلی مي گويد: «دموكراسی تا زمان انقلاب فرانسه واژه ی ادبی بود اما از آن به بعد بخشی از واژگان سياسی شد.»
هر چند دموكراسی تنها يكی از راههای نيل به نوسازی سياسی و توسعه اجتماعی است ولي در جهان امروز تقریبا در اغلب کشورها دموكراسی و مردم سالاری به عنوان یکی از بهترين انواع حكومت پذيرفته شده است اگرچه این بدان معنا نیست که بر تعریف مفهوم مردمسالاری و روش مشارکت مردم و خط قرمزهای جوامع توافق نظر کامل وجود دارد.
دموكراسی در مدرنيسم به عنوان هدفی ترسيم گرديده كه نيل بدان هدف به دستاوردهايی كه در بالا بر شمرديم منتهی می گردد. بدنه اصلی تمدن غرب شکلی از دموکراسی یعنی لیبرال دموکراسی را به عنوان نظام سیاسی خود برگزیده است و به دلیل بنیانهای اصلی این تمدن بر مبانی کاپیتالیسم، سکولاریسم ، لیبرالیسم و اومانیسم تعریف غرب از دموکراسی تعریفی همخوان با این مبانی چهارگانه است و به صورت ویژه بر لیبرالیسم به عنوان فلسفه بنیادین خود تکیه دارد.
پیوندی که غرب کوشیده بین مبانی اصلی دموکراسی یعنی استقرار جامعه مدنی ، قانونگرايی، آزادی فعاليت احزاب و انتخابات آزاد، مطبوعات مستقل ، تفكيك قوا و حقوق بشر با لیبرالیسم نمایش دهد اغلب به این تصور منتهی گشته است که اصولا مبانی دموکراسی میراث لیبرالیسم هستند و امکان رد لیبرالیسم و استقرار یک دموکراسی وجود ندارد.
این ایده ایست که شاید نظام سیاسی غرب می کوشد به آن دامن بزند زیرا تصاحب میراث دموکراسی به نام لیبرالیسم بر نظام سیاسی غرب و اهداف آن جامه مشروعیت می پوشاند ولي بسیار بوده اند فلاسفه ای که به نقد دموکراسی در غرب پرداخته اند حتی از این منظر که راهی که غرب می رود خود به نابودی ارزشهای دموکراسی و قربانی کردن توام آزادی و عدالت در پای لیبرالیسم منتهی می گردد. یکی از این فلاسفه آلکسی دو توکویل است.
آلکسی دو توکویل Alexis-Charles-Henri Clérel de Tocqueville فیلسوف فرانسوی قرن نوزدهم است که بیش از همه اورا با کتاب استثناییش یعنی دموکراسی در آمریکا Democracy in America می شناسند. او که به دلیل وقایع انقلاب دوم فرانسه این کشور را ترک کرده بود به امریکا رفت و این کتاب را در سال 1835 نگاشت که از نگاه تاریخدانان به پیشگویی شگفتی از تاریخ اینده امریکا می ماند. او درست در کوران انقلابی که اندرو جکسون در نظام سیاسی امریکا پدید آورد وارد این کشور شد که یکی از مهمترین این تغییرات گسترش حق رای از صاحبان زمین به تمام مردان سفید بود.
او معتقد بود که به دلیل ماهیت امریکا که تشکیل شده از مردمی است که ماهیتا به دلیل فقدان سابقه تاریخی و طبقات اجتماعی بر خلاف جامعه شدیدا طبقاتی اروپا با هم برابرند دموکراسی امکان استقرار و بالیدن دارد و به دلیل نیروی دین در این کشور در آن عصر این کشور می تواند نیروی اخلاق و آزادی را با هم پیوند زند ولی در عین ستایش ظرفیتهایی که می دید دست به پیشگویی هراسناکی از آینده این کشور زد. او سایه های رو به پررنگ شدن فردگرایی و کاپیتالیسم را می دید که در عصرهای آینده شانس پیش روی امریکا را در پیوند عدالت و آزادی و اخلاق و سیاست خواهند ربود. او معتقد بود تنها یک دموکراسی حقیقی که نه تنها ازادی که عدالت را به تساوی تقسیم کند حلقه فقر و ثروت را خواهد شکست و این به نیروی اخلاقی قدرتمندی چون دین نیازمند است و او در امریکای جوان که از مهاجرینی برابر و متدین تشکیل شده بود این ظرفیت تاریخی را می دید ولی او می دانست که دموکراسی اگر از عدالت دور گردد می تواند به استبداد نرم و همچنین دیکتاتوری اکثریت بیانجامد.
در این کتاب او همچنین سایر خطراتی را که بالقوه می توانند منجر به سقوط دموکراسی در امریکا شوند را چنین پیش بینی کرد: مصرف گرایی و رفاه، برقراری استبداد نرم به نام امنیت و عدم رشد آگاهی، سواد و دانش عمومی و جهل و تعصب در میان توده مردم.
آلكسی دوتوكويل نه تنها فيلسوفی برجسته درقرن 19 بلكه پيشگويی است با نظرياتي كه هنوز بديع و جالب مي نمايد.
خود وی می گويد: «قادر نيستم رنج ديگران را ببينم ولی آينده را مي بينم».
او در نيمه قرن نوزدهم ازآينده اروپا و امريكا گفت. يكي از مشهورترين نظريات پيشگويانه توكويل اين است كه :
«دو ملت بزرگ در جهان وجود دارند با گذشته ای متفاوت كه آينده ای همسان و واحد خواهندداشت.اينها روسها و امريكايی ها هستند….. يكی برخوردار از آزادی وديگري درشرايط استبداد است. گرچه نقطه عزيمت و راهشان جداست. اما چنين مي نمايد كه نيرويی ناشناخته و مرموز آنها را به سوی هم مي كشد تا روزی سرنوشت نيمی از سياره را در دست بگيرند.»
توكويل در كتاب دموكراسی در امريكای خود (40-1835) که هنوز پس از گذشت 150 سال از لحاظ نگارش آن، كتابی زيبا و در خور تأمل، در مورد همه جوامع دموكراتيک است، بشارت از ظهور عصری مي دهد كه استبداد توسط دموكراسی بازگردانده شود.
او همچنین آزادی سیاهان در آینده را در امریکا پیش بینی کرد و حتی نوشت که نزاع بر سر این امر امریکا را به جنگ داخلی خواهد کشاند که به نزاع میان دو امریکا خواهد انجامید. چیزی که بعدها در جریان جنگهای داخلی امریکا و نبرد شمال و جنوب به تحقق انجامید. او حتی استقلال اعضاء اتحادیه امریکا را که نهایتا محقق شد پیش بینی کرد.
او انحطاط دموكراسی و چالشهای پسا مدرن آن را يك قرن پيش از نخستين زمزمه های پسا مدرنيسم دید و در رابطه با خطری که از سوی کاپیتالیسم بر امده از فلسفه لیبرال امریکا را تهدید می کند هشدار داد.
او به وضوح و با دلايلی محكم، سير آينده ليبرال دموكراسی را در چهره تاريخ نماياند.
او در پيشگويی هاي خود، اذعان به رشد نوعی جديد از استبداد در دولت منتخب مردم داشت.تناقضي كه در آن دولت دموكرات، رفاه جامعه مدنی و توده مردم را تضمين مي كند تا با فریب آنان آزادی را از آن بربايد.
او معتقد بود استبداد جديد فاقد پيشينه تاريخی است وتا زماني كه جوامع دموكراتيك مدرن به خود ميبالند كه استبداد آريستوكراتيک را از ميان برداشته اند؛ این خطر را نمی بینند و پي جويی آن نيز دشوار است.
ملتهای مدرن خود را درخطراستبداد نمی بينند، ولي به صورتی پنهان به بردگان دولت بدل مي شوند و حربه تضمين رفاه اقتصادی، ضرورت انديشه ورزی و درك از دست رفتن آزادی را خنثی می سازد.
اين پيشگويي دست اول توكويل، پس ا ز150 سال بيش از هر زمانی نمود يافته است و موج فرهيختگان غرب، از هنرمندان تا فلاسفه، به نهضتی مي پيوندند كه مي كوشند آزادی را به دموكراسی آسیب دیده از لیبرالیسم باز گردانند و در اين راه انديشمندان به طرق مختلف، خطرات رشد استبداد پنهان در دولتهای دموكراتيك را بازگو کرده اند.
توكويل معتقد بود در نيمه دوم قرن نوزدهم وپس از آن، دموكراسی به سرعت رشد كرده و شتاب می گيرد و فرايند برابر سازی اجتماعی با سرعتی سرسام آور به پيش می راند، ولي به تدريج آگاهی در خصوص نياز به مقررات دولتی متمركز افزايش مي يابد و هر قدر كه نهادهای دولتي ارتباط عملی بيشتری با قوانين مربوط به فوايد عامه پيدا كنند؛ جامعه مدنی كمتر می تواند بدون هدايت دولت از عهده امور بر آيد و اين نيازی است كه پيوسته رشد مي كند.
آرمان آزادی از استبداد، جای خود را به هدف دستيابی به حقوق وبرابری تضمين شده توسط دولت می دهد.
اين ضد انقلاب در انقلاب دموكراتيک، باعث كندی پيشرفت در آرمانهای مردم سالارانه خواهد شد واستبداد در هيئت دولت دموكراتيک بيش از گذشته در جزئيات زندگی روزمره مردم سرك خواهد كشيد و با داعيه برابری دموكراتيک، به صورت تنظيم كننده ، بازرس، توصيه كننده، آموزش دهنده و تنبيه گر، زندگی اجتماعی خود را باز سازی می كند.
در رويكردی جديد، آريستوكراسی نوين در ساختار صنعت و اقتصاد باز سازی خواهد شد.
اين استبداد جديد به شيوه های كهن زندگی شهروندان را نابود نمی كند و ستم روا نمی دارد و بندرت از ابزار خشن و غل وزنجير و جلاد استفاده می كند.
آنچه رخ خواهد داد، اين است كه استبداد دولتی مدرن، تكنيكهای كنترل خود را كمال می بخشد و متمدن می سازد و بنابراين در چشم رعايا كمتر نفرت انگيز و خفت بار جلوه مي كند.
اين استبداد، به گونه ای مسالمت آميز و به مدد قوانينی كه به صورت دموكراتيک صورت بندی و اداره مي شوند، شهروندان خود را به رعايای منفعلی تبديل می كند كه از آنها انتظار مي رود با اعتماد به قدرت كريمانه دولت! به زندگی خانوادگی، كار و مصارف مادی مشغول شوند.
آزادی، در حيطه قدرت و به ويژه با سلاح امنيت، توسط دولت تحديد می گردد و بدين صورت در دولتهای دموكرات همه آزادند جز مخالفان آزادی ! تفسیر شده از سوی دولت. تفسیری كه تقريباً از آنجا كه هميشه تعريف دولت از آزادی تعريف پيوند خورده با مفهوم امنيت است؛ برابر با امنیت تلقی می گردد پس مخالفان دولت همیشه مخالفان امنیت معرفی خواهند شد.
آزادی با سلاح امنيت تحديد خواهد شد و تقريباً هميشه اين دولت دموكرات است كه مباني آزادی و امنیت را تعريف مي كند و رسمیت می بخشد و با بازگشت پنهان استبداد، در شكل نوسازی شده، آزادی که روزی نخستين آرمان دموكراسی بود قربانی می گردد.
در نقد این سخن توکویل شاید بگوییم كه دولت در جوامع ليبرال دموكرات، نماينده اكثريت مردم است و بنابراين محق درتعريف آزادی و امنيت است.
ويل دورانت فيلسوف و تاريخ نگار شهير معاصر، در كتاب «لذات فلسفه» خود علامت سوالی در برابر این باور می نهد و به نكته ظريفي اشاره مي كند و آن اين است كه تقريباً هميشه و حتي در دموكرات ترين دولتها هيچ چيز نمي تواند مانع از بقدرت رسيدن آريستوكراتهای مسلط به پول ،سرمايه و تبليغات گردد به گونه ای كه دموكراسي های امروز چيزی جز آريستوكراسی دموكراتها نيستند
توكويل تحت تأثير ساختار دموكراسي در امريكا بود و آن را دوست داشت و همان طور که اشاره شد معتقد بود به دليل برابری اوليه مهاجرين به امريكا و عدم شكل گيری جامعه طبقاتی، دموكراسی بستری عالی برای رشد در آمريكا يافته است؛ زيرا طبقات متوسط كشاورز مهاجر به آمريكا كه ساختار جامعه اوليه آمريكا را تشكيل داده اند ذاتاً برابر بوده اند درحاليكه پيشينه جامعه طبقاتی، روند دموكراتيک شدن جامعه در اروپا و بيش از آن در شرق را كند مي سازد.او در عین حال می دانست که در آینده و با دگرگونی جمعیت و ساختار این امر تداوم تاریخی نخواهد یافت.
او معتقد بود، پس از انقلاب فرانسه و سپس آمريكا روند دموكراتيک شدن جوامع، اجباری و متوقف نشدنی است.
با همه اينها همانطور كه ديديم او تنها ستايشگر جوامع دموكراتيک نيست. او منتقدی جدی برای ليبرال دموكراسی است؛ زيرا معتقد است همه دموكراسی ها استعداد تبديل به استبداد متمركز را دارند و همچنين روح دموكراسی تمايل به اشاعه مردم فريبی را داراست.
او خطری را پيش بينی کرد كه استبداد، در ظاهری متساهل و مردم فريب بازگردد آنگونه که حتی شناسایی آن دشوار باشد.
استبدادی كه به جای شكنجه انسانها، آنها را به سقوط و انحطاط مي كشد. او خواستار توسعه مطبوعات آزاد و انجمن های غيردولتی می شود؛ زيرا هم به عنوان ابزاری در دست دموكراسی عمل می كنند و هم تضمينی در برابر استبداد اكثريت به شمار مي آيند. به نظر می رسد سالها پیش از بازبینی نظرات دموکراسی او کسی بود که دریافت الگوی جامعه مدنی از دموکراسی مفیدتر است.
او خواهان بسط و قدرت گرفتن جامعه مدنی، در ساختاری دموكراتيک و همراه با تحديد دولت بود.
او خطري بسيار ظريف را نيز پيش بيني كرد و آن اين بود كه آريستوكراسی و اشرافيت، همه افراد را ازشاه تا دهقان به طبقه ای بزرگ نسبت می داد كه دموكراسی با گسست اين زنجيره، پيوند ها را متلاشی و در نتیجه هويت زدايی خواهد کرد بنابراین با توسعه دموکراسی هويت جمعی آسيب مي بيند و ارتباط انسانی انسانها خدشه دار می گردد مگر آنکه نیرویی یگانگی بخش وجود داشته باشد که او دین را واجد چنین نیرویی می دید.
همچنين آموزش و رفاه كه در آريستوكراسی اختصاصی بود جنبه ای عمومی می يابد و گسست زنجيره ارتباطات و جاه طلبی عمومی، دموكراسی را به سوی فردگرايی افراطی و استبداد فردی سوق خواهد داد مگر آنکه نیرویی اخلاقی در اجتماع در خلاف جهت این مسیر حرکت کند که باز او آن نیروی اخلاقی را دین می دانست.
امروز دیگر تنها توکویل نیست که معتقد است دموكراسي با تاكيد بر ليبراليسم به جزميت مي رسد و ايدئولوژيك ومسدود مي گردد و لیبرالیسم خود به دینی جدید برای مدرنیته بدل می گردد.
امروز، تصديق پيش بينی های او در تمدن غرب كار چندان دشواری نيست، او معتقد بود احزاب سياسي و انجمن ها بايد زنجيره گسسته را باز سازی كنند و برای توسعه اخلاقيات تلاش كنند تا مانع از فرد گرايی افراطی در جوامع دموكراتيک گردند.
توكويل معتقد است دموكراسی بيش از سياسی بودن، اجتماعی و فراتر از آن فرهنگی است و می پرسد چه كسی است كه بتواند نقش دين را در باز توليد فرهنگ انكار كند؟
توكويل فیلسوف، تاریخ نگار، پیش گو یا هرچه که بود مردی بود با انديشه هايی فرامدرن كه در كوران رشد و استيلای مدرنيسم، فرآيندی از سقوط ليبراليسم را پيشگويی كرد.
حتي امروز نيز توجه و كالبد شكافی نظريات او می تواند راهگشای جنبشهای پسا مدرن ناقد مدرنیته و لیبرالیسم و متمايل به بازسازی تمدن غرب باشد.
در رهگذار مدرنيسم، عقلانيت به عنوان ميراث ارزشمند دوران مدرنيته ظرفیت ارزشمند بازبینی و پالایش از درون را در تمدن غرب پدید آورده است ولی آیا این عقلانیت توان مقابله با قدرت برآمده از سرمایه را خواهد داشت؟ این سوالی است که تاریخ باید بدان پاسخ گوید
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی -بخش دوم / آوازهای ساراها
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی - بخش اول