حدود دوازده سال پیش و در مارچ سال 2007، بسیاری از ایرانیانی که فیلم 300 به کارگردانی زاک اشنایدر Snyder که برگرفته از کتابی کمیک به همین نام و اثر فرانک میلر Frank Miller بود را دیدند از تصویری که این فیلم از ایرانیان ارائه داده بود نه فقط خشمگین بلکه شگفت زده شدند زیرا بسیاری به ویژه در داخل ایران تا پیش از آن تصور می کردند تقابل فرهنگی غرب با ایران موضوعی معاصر است و انتظار ترسیم چنین تصویر تاریخی را از دوره ای که ایرانیان آن را افتخار تاریخی خود می دانند نداشتند
حقیقت این است که در مقابل، سازندگان فیلم و بخش بزرگی از مردم در غرب نیز از واکنش ایرانیان به فیلم شاید به همان اندازه متعجب شدند! نه به این دلیل که این واکنش تند ایرانیان به فیلمی فانتزی بر اساس یک اثر کمیک به نظر آنان عجیب بود، که البته عجیب بود ولی آنان بیشتر از این متعجب بودند که مگر حقیقت تاریخی چیزی جز آن بوده است که فیلم با اندکی اغراق که ویژگی فیلمهای فانتری است نمایش داده است که ایرانیان چنین برآشفته اند؟
بازتاب این باور را در رابطه با باور به حقانیت دیدگاه فیلم به خوبی می توان در سخنان فرانک میلر خالق اثر اولیه دید وقتی که در ژوئن 2007 در مصاحبه ای با شبکه NPR گفت:
"به دلایلی به نظر می رسد که دیگران از سخن گفتن درباره اینکه ما براستی دربرابر چه کسانی ایستاده ایم پرهیز دارند. کسانی که نماینده همان بربریت 6 قرن قبل از میلاد خود هستند (اشاره به ایرانیان و جنگهای ایران و یونان در این تاریخ). کسانی که شاهد بریده شدن سر دیگران هستند، زنان را به بردگی می کشند و دختران خود را ختنه می کنند. کسانی که رفتارشان با هیچ معیار فرهنگی قابل قبول برای ما سازگار نیست."
گفتنی در رابطه با جنگهای ایران و یونان بسیار است و من در این نوشته بر آن نیستم به این فیلم بپردازم و یا بر پروپاگاندای سیاسی فرانک میلر متمرکز شوم بلکه مایلم نگاهی به آنچه این باور خصمانه را از بنیان پدید می آورد و تغذیه می کند داشته باشم و سپس تنها ابعاد یکی از دروغهای تاریخی مرتبط با این جنگها را بررسی کنم.
ما می دانیم که جملات فرانک میلر در این مصاحبه سرشار از ناراستی است ولی آیا این همسو سازی ایران معاصر و ایران باستان و تحریفی که حال و گذشته را هم زمان در بر می گیرد از سوی آنان که در غرب این خط را دنبال می کنند امری تصادفی است؟
آیا گمان می کنید که ریشه این نگاه خصمانه امثال میلر محصول شرایط چهل سال گذشته ایران و شکل رابطه ایران با غرب است؟
بی شک تقابل تند سیاسی معاصر ایران و غرب و به ویژه ایالات متحده امریکا انگیزه سیاسی جهان غرب برای پر دامنه تر کردن این پروپاگاندا بر علیه تاریخ ایران را انگیزه ای مضاعف می بخشد ، ولی حقیقت این است که ریشه های این تقابل فرهنگی ، عمیق تر و پیچیده تر از آن است که اغلب ایرانیان نا آشنا با فضای داخلی تمدن غرب و فضای فرهنگی و حتی دانشگاهی آن می پندارند.
آنچه برای ما درک آن دشوار و حتی تکان دهنده است این است که نبرد ایران و یونان برای غرب معنایی سمبلیک، هویتی و بی زمان دارد.
برای جهان غرب این تقابل، نبردی تاریخی است میان آسیا و دنیای غرب، بربریت و تمدن و استبداد و دموکراسی که در داستانی حماسی به پیروزی دنیای غرب و دموکراسی بر آسیا و بربریت شرق منتهی شده است و از این رو این پیروزی را ریشه ارزشهای تاریخی و فرهنگی خود می دانند. پیروزی تعیین کننده ای که با نابودی امپراتوری ایران، بزرگترین امپراتوری آسیا به دستان اسکندر مقدونی کامل شد.
از این روست که یونان مهد تمدن غرب و اسکندر قهرمانان تاریخی این تمدن است و ایران نیرویی اهریمنی است که تمام آسیا را به بردگی کشیده وقصد نابودی دنیای متمدن را داشته است و این نقشی است که ترسیم مجدد ایران را در دنیای معاصر دارای تداومی تاریخی در تقابل غرب و ارزشهای رهایی بخش آن با ایران و آنچه او نمایندگی می کند می سازد.
گرچه دردناک است ولی حقیقت این است که غرب همواره تمدن خود را به ویژه در بعد سیاسی در بیان آنچه غرب نیست تعریف می کند.
ژان ژاک دریدا فیلسوف معاصر فرانسوی در توصیف و انتقاد از این تمایل غرب می گوید:”دنیای غرب همیشه خود را در نفی آنچه مقابل خود انگاشته تعریف کرده است سفید در این که سیاه نیست، مرد در این که زن نیست و در یک کلام غرب در این که شرق نیست.”
غرب هویت خود را در پیوستاری تاریخی تعریف می کند که از یونان تا روم و از جنگهای صلیبی تا روشنگری و مدرنیته تداوم داشته است و در همین راستا شرق و به ویژه ایران را نیز در یک پیوستار تاریخی و در نقطه مقابل ترسیم می کند. افسوس بزرگی است، ولی حقیقت این است که در چنین نگرشی، نبرد ایران و یونان بر تمامی تاریخ سیاسی آسیا و غرب سایه افکنده است و بدان معنایی سمبلیک و آخر زمانی بخشیده است.
برای غرب این تضادی است كه درآن هميشه چيزی برتر از چيزی ديگر بوده است. تقابلي كه هويت خود را نه از جذب بلكه از برخورد ذاتی در ماهيت اين دواليسم مي يابد. تصوری از وجود هويتی شفاف و خالص كه بايد آنرا حفظ كرد و مقدس شمرد. تقابلی كه نزديك به نيم قرن هويت خود را به عنوان جهان آزاد در تقابل با كمونيسم تعريف كرده و يافته بود و پس از سقوط اتحاد جماهير شوروی پيكان خود را از سوی كمونيسم به نقطه ای جديد بر مي گرداند که گویا ناگهان پس از جنگ سرد خلق شده است.
در باور غرب هر آنچه غرب نيست در برابر غرب است و در پارادايم این تفكر خطی، اين جهان غير غرب است كه جايگزين كمونيسم شده است. هويتی كه خود را در آنچه نيست باز مي سازد و بدون شك با هراسی نشأت گرفته از خلاء شناخت خود به آينده مي نگرد.
سخنانی امثال این گفته میلر و یا صحبت سناتور جمهوری خواه بک براون مبنی بر لزوم خشکاندن ریشه ملت ایران، از خلاء و یا حتی لزوما تقابلات سیاسی معاصر منشا نمی گیرد بلکه ریشه در یک پروپاگاندای تاریخی دارد.
برای گروه زیادی از سیاست مداران، مردم و حتی آکادمیسین ها در دنیای غرب ارزشهایی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و تمدن، ارزشها و دستاوردهایی مطلقا غربیند و اگر کسانی در شرق با این ارزشها همراه شوند تنها از ارزشهایی غربی تبعیت کرده اند و به دنیای آزاد که منادی آن غرب است پیوسته اند.
آرتور ام شلزينگر Arthur M. Schlesinger, Jr جامعه شناس و تاریخ دان امریکایی که تنها یک ماه پیش از اکران فیلم 300 و در فوریه 2007 درگذشت در این رابطه می گويد: «اروپا منبع و تنها منبع آرمانهايی است چون آزادی فردی، دموكراسی سياسی، حكومت قانون، حقوق بشر و آزادی فرهنگی … اينها آرمانهايی اروپايی است نه آسيايی ،نه آفريقايی و نه متعلق به خاورميانه مگر اينكه آنها هم اين آرمانها را اهداف خود قرار دهند"
این نگرش، باوری ریشه دار در غرب است و آنچه حمایتش می کند چون روایت یک طرفه هرودت از جنگهای ایران و یونان بخشی از تاریخ و فرهنگی است که کودکان در مدارس بایدآن را بیاموزند و فیلمهایی چون 300 و اسکندر Alexander نیز در ادامه باید که محصول این استراتژی باشند.
این تقابل ، تصویری است که هر کودک امریکایی پیش از تکمیل تحصیلات متوسطه خود با آن آشنا می شود و این باوری است که ریشه های تصورات و عقاید فرانک میلرها را تشکیل می دهد و تنها از دوالیسمی هویت بخش تغذیه می شود که به کشیدن خطی پر رنگ میان دو دنیای شرق و غرب منتهی می گردد.
این تقابل در ذهن عامه مردم در غرب ، تصویری از یک تقابل است که از جنگهای ایران و یونان آغاز می شود، با جنگهای روم و ایران و سپس جنگهای صلیبی ادامه می یابد تا به جهان معاصر می رسد که همچنان در نبرد علیه تروریسم از جنس ایرانی آن ادامه دارد.
بیهوده است اگر می کوشید دلایلی تنها مبتنی بر تاریخ معاصرچهل سال گذشته بر سخنان میلر بیابید. اصرار بر انطباق مطلق تصویر ایران بر پرتره تروریسم ایدئولوژیک جالب توجه است ولی از آن جالب تر این است که میان این " تصویر فرهنگی تحریف شده معاصر" و "تمدن ایرانی در 6 قرن قبل از میلاد" نیز ارتباطی تاریخی برقرار می شود و اولی نتیجه طبیعی دومی تلقی می گردد تا ثابت شود ایران امروز تداوم همان بربریت تاریخی است.
اگر گمان می کنید ترسیم بخش نخست از ایران امروز نتیجه تقابلی منحصرا معاصر است که به دلایل سیاسی بزرگنمایی شده است نظرتان در باره تحریف تاریخ در بخش دوم چیست؟
نکته اینجاست که سیطره رسانه نه فقط بر حال و امروز ما بر که بر تمامی تاریخ گسترده شده است. من نیز موافقم که جهان غرب و فرهنگ آن به راستی وارثان امپراتوری یونان هستند و آنچه می کنند همان است که گروهی از سیاست مداران یونانی در همان عصر انجام دادند و اینان نه نماینده تمدن والا و مردم بزرگ یونان که نماینده یک کالت سیاسی بودند که دموکراسی بالنده یونان را به یک الیگارشی مستبد بر پایه دروغ و فریب فروکاستند و اتفاقا اولین قربانیان آن مردان بزرگی چون سقراط بودند که بر علیه آن جنگیدند.
آنچه انان بر روی آن حساب می کنند این است که مگر چند نفر از مردم تاریخ می خوانند که تازه از میان آنان کسی زحمت جستجوی حقیقت در تاریخ به خود دهد آنهم در رابطه با قومی که دشمن دیرینه قلمداد گردیده است.
برای آنان امروز دشوار نیست از بربریت 6 قرن پیش ایرانیان سخن گفتن زیرا هرگز پیشتر به شنوندگان خود نگفته اند که چرا جنگهای ایران و یونان در ابتدا شروع شد؟
نه مردم عادی بلکه بسیاری ازآنان که در توان خود تاریخ خوانده اند نیز از واقعه کامل جنگ نخست و از آن مهمتر وقایع نیم قرن بعد در یونان چیز زیادی نمی دانند.
زیرا اغلب فراموش می شود به آنان گقته شود که حمله نخست داریوش کبیر به یونان انتقام به آتش کشیدن ساردیس Sardis و کشتن صدها یونانی بی دفاع ساکن در بخش آسیایی یونان در شهر ساردیس توسط آتنیها به فرماندهی آریستاگوراس Aristagoras به جرم آن بود که با آتنی ها در نا امن سازی مرزهای غربی ایران همراهی نکرده بودند و از این منظر خائن محسوب می شدند.
این آتش سوزی در شرایطی بود که سپاه ایرانی ساردیس برای نبرد در مرزهای شمالی، شهر را ترک گفته بود و در این فرصت سپاهیان آریستاگوراس شهر را محاصره کردند ، معابد را تخریب کردند و تمامی خانه ها را تا توانستند به آتش کشیدند و مردمان بسیار را در آتش سوختند. البته پیش از آنکه امکان بازگشت بیابند آرتافرن برادر داریوش شاه آنان را یافت و سپاهشان را منهدم ساخت ولی داریوش سوگند خورد که انتقام این آتش سوزی و کشتار را بگیرد و این شعله آغاز جنگ نخست بود.
زمانی که آتنیها را آزادی بخش می خوانند فراموش می کنند که چگونه پس از پایان جنگ با ایران، این قهرمانان آزادی مورد ستایش غرب، نخست به جزیره یونانی کاریستوس Karystos هجوم بردند تنها به این جرم که مردم آن در طول جنگ متحد ایرانیان باقی ماندند و حتی بی طرف ماندنشان در جنگ دوم نیز کمکی نکرد تا آتنی های رهایی بخش از این هم وطنان خود انتقام نستانند.
آنگاه که سایر جزایر چون ناکسوس Naxos و تاسوس Thasos به اعتراض بر چنین رفتاری با مردم کاریستوس از اتحاد با آتن خارج شدند ، به آنها نیز حمله شد و نیروی نظامی و کشتیهایشان را نابود ساختند و ناچارشان کردند که خراج بپردازند و همین رفتار را با جزایر ساموس Samos و لسبوس Lesbos که علیه آنان قیام کردند نیز تکرار کردند و به روایت توسیدید آنها حتی در جزیره Mytilene میتیلین 1000 نفر از هموطنان یونانی خود را به جرم توطئه علیه آتن در یک روز اعدام کردند.
آنگاه که از به بردگی کشیدن زنان توسط ایرانیان می گویند بی شک روایت توسیدید را بر آنها نخوانده اند که ناوگان رهایی بخش آتن در زمستان سال 415 قبل از میلاد پس از پیاده کردن نیرو در جزیره میلوس Melos چه کرد؟
آتنیها به جرم آن که ساکنان جزیره (که یکی از 4 قبیله باستانی و بزرگ یونان Dorian بودند) حاضر به پیوستن به اتحادیه آتن علیه ایران و همینطور پرداخت باج نشدند تمامی مردان جزیره را کشتند و تمامی کودکان و زنانشان را به اسارت گرفتند و به عنوان برده فروختند و اینگونه یک نسل کشی کامل را در جزیره Melos به انجام رساندند.
وقتی از بربریت و توحش تاریخی ایرانیان سخن می گویند دشوار است به یاد نیاوریم که چگونه آتنی ها آنگاه که به آرتیک Artyctes فرمانده ایرانی سپاه خشایارشاه دست یافتند او را زنده بر صلیب کشیدند تا پبروزی خود را با محکوم ساختن سردار ایرانی به دردناک ترین مرگی که می شناختند جشن گیرند.
در مقابل به روایت توسیدید و پلوتارک آنگاه که تمیستوکلس Themistocles سیاستمدار و فرمانده نظامی آتنیها که در جنگ نخست ایران و یونان یکی از 10 فرمانده اصلی و استراتژیست آتنیان بود و در جنگ دوم فرمانده نیروی دریایی آتن و بزرگترین قهرمان آنان بود، از ترس کشته شدن به دست آتنیان در سالهای بعد به همراه خانواده خود از آتن گریخت و در میان همه سرزمینها به دربار اردشیر اول Artaxerxes I پناه آورد و به او خود را معرفی کرد و گفت: ” در میان همه هلنیان هیچ کس چون من به پارسیان زیان نرسانده است و آن زیان در دفاع از آتن بوده است ولی امروز به خدمت آمده ام.”
اردشیر شاه ایران نه تنها او را بخشید و امان داد بلکه او را گفت اگر آیین ایرانیان و پوشش آنان را بیاموزد و بتواند به زبان آنان سخن گوید او را مرتبت خواهد بخشید و تمیستوکلیس چنین کرد و اردشیر، تمیستوکلس فرمانده آتنیان در جنگ با ایران را حاکم ماگنزیا Magnesia شهری در بخش آسیایی یونان که مردمانی یونانی داشت ولی در کنترل ایران بود ساخت و او تا پایان عمر در آن شهر زیست.
تردید نکنیم که اگر تنها یکی از این کشتارهای غیر نظامیان و به بردگی فروختن زنان در شهرهای یونانی توسط ایرانیان رخ می داد هرگز آن را در گذر تاریخ مسکوت نمی گذاشتند.
آنها امروز اسپارتها را قهرمانان نبرد آزادی می دانند ولی چنین لقبی برای یکی از مستبدترین و خونریزترین حکومتهای مونارشیک و بر پایه برده داری که تاریخ به خود دیده است همان قدر شگفت است که اگر امروز مونارکی مستبد و رادیکال عربستان سعودی را به شرط همراهی غرب، دوست و متحد دنیای آزاد بنامند که البته می نامند و این نیز چون نخستین در سیاست آنان امری شگفت نیست.
در میان همه آنچه می توان در رابطه با این نبرد تاریخی گفت مایلم در ادامه این نوشته تنها بر همراهی یونانیان در جنگ با ایرانیان متمرکز شوم. ممکن است کمی عجیب به نظر برسد ولی این موضوع بازخوانی این حقیقت است که اصولا نبرد میان ایران و یونان نبرد ایران و یونان نبوده است بلکه نبرد اتحاد بزرگی از ایرانیان و یونانیان بر علیه دولت شهر آتن و متحدان محدودش بوده است
امروزه وقتی صحبت از جنگهای ایران و یونان می شود تصویری که ارائه می شود تصویری است که به عمد به صورتی تحریف شده به مخاطب عام ارائه می شود. این تلقی عمومی وجود دارد که لشکر کشی خشایار شاه به آتن نبرد ایران در برابر اتحاد بزرگ دولت شهرهای یونان بوده است حال آن که به جرات می توان گفت که بخش بزرگتر یونان در نبرد دوم در کنار ایران و بر علیه آتن جنگیدند و من در این جستار بر آنم که با استناد به یکی از متعصب ترین منابع یونانی یعنی هرودوتوس به بررسی و معرفی این اقوام بپردازم.
نخست از دولت شهرهای ایونی Ionian شروع می کنیم که بیش از سایر دولت شهرهای یونان به حوزه نفوذ تمدن ایرانی نزدیک بوده اند. نقشه زیر جزایر و شهرهای مهم لیگ ایونی یا بخش آسیایی یونان را نشان می دهد
ایونیا Ionia
سرزمینی که امروز یونان می خوانیم در حدود 600 قبل از میلاد یک قلمرو فرهنگی شامل دو بخش آسیایی و اروپایی متشکل از دهها جزیره و دولتشهر مستقل بوده است که این دولتشهرها اگرچه همگی به دنیای یونانی تعلق داشتند ولی لزوما با یکدیگر متحد نبوده و در بسیاری موارد و دوره های متفاوت تاریخی با یکدیگر رقابت کرده و حتی وارد جنگ شده اند. یونیان Ionian یکی از چهار قبیله بزرگ یونان بودند که در آسیای صغیر سکنا گزیدند و قلمرو سیاسی و فرهنگی آنان ایونی (یونیا) Ionia نامیده می شد. یونیان ارتباط فرهنگی نزدیکی با ایران داشتند احتمالا تا آن انداره که حتی امروز نیز ما کشور Greece را یونان می نامیم! یونیا Ionia عملا پس از کورش کبیر و با غلبه کورش بر لیدیا بخشی از امپراطوری ایران بود ولی شاهان هخامنشی به روالی که داشتند به آنها خودمختاری سیاسی بخشیده بودند وعملا حاکمان دولت شهرهای ایونی همگی از خود یونانیان ایونی بودند. البته این دولت شهرها در ارتباط با سارد پایتخت غربی ایران بودند که ساتراپ این شهر در زمان داریوش کبیر و آغاز جنگهای ایران و آتن Artaphernes ( برادر داریوش کبیر) بود. این منطقه در جنگهای ایران و یونان از ایران حمایت کرد و سربازان ایونی در سپاه ایران علیه دولت شهر آتن و مونارشی اسپارت که با یکدیگر متحد بودند جنگیدند که در ادامه جزئیات بیشتری از آن را بررسی خواهم کرد. نقشه فوق، شهرها و جزایر ایونی را نشان می دهند که امروزه بیشتر در منطقه ترکیه امروزی قرار دارند
جالب است بدانیم تعدادی از فیلسوفان شهیر یونان در حدود همین دوره تاریخی در بخش ایونی یونان زاده شدند و رشد یافتند که از میان آنان می توان به فیثاغورس Pythagoras که در جزیره ساموس Samos متولد شد را نام برد که پدرش در تجارت سنگهای قیمتی با ایرانیان بود و خود او نیز در دوره های بعدی زندگیش به ایران سفر کرد و به شاهد بسیاری منابع تاریخی چون پورفیری Porphyry، الکساندر پولی هیستر Alexander Polyhistor و دیودروس Diodorus of Eritrea از آموزش مغان ایرانی Persian Magi بهره برد. همچنین از دیگر این فیلسوفان بخش ایونی یونان می توان به بیاس Bias که به عنوان داناترین هفت مرد دانای یونان (wisest of all the Seven Sages of Greece) شناخته می شود اشاره کرد که در شهر پرین Priene متولد شد. دیگر فیلسوف نامدار ایونی آنکسیماندر Anaximander است که در میلتوس Miletus متولد شد
هراکلیتوس Heraclitus فیلسوف بزرگ پیش سقراطی که عنصر اصلی جهان را آتش می دانست و قدیمیترین منبع یونانی در 6 قرن پیش از میلاد است که به نام مغان ایرانی اشاره کرده است دیگر فیلسوفی است که در شهر افسوس Ephesus ایونیا متولد شده است. خوب است بدانیم شباهتهای بسیار زیاد فلسفه هراکلیتوس و جهان بینی زرتشت از سوی بسیاری مورد توجه قرار گرفته است از جمله فردریک شلایرماخر Friedrich Daniel Schleiermacher فیلسوف آلمانی قرن 18 و 19 ولی شاید نخستین کسی که به این موضوع اشاره کرد کلمنت اسکندریه Clement of Alexandria در قرن 2 میلادی بود و حتی بعضی چون فیچینو Ficino فیلسوف و رییس مدرسه نوافلاطونی فلورانس در قرن 17 میلادی از این فراتر رفتند و او را شاگرد مستقیم زرتشت دانسته اند که از لحاظ زمان زیستن این دو امری غیرمحتمل به نظر می رسد ولی با توجه به نزدیکی افسوس Ephesus به امپراتوری پارس در آن عصر و الحاق آن به ایران اندکی بعد تاثیر مغان ایرانی بر فلسفه او امری محتمل تر است. از دیگر فیلسوفان نامدار ایونی می توان به تالس Tales و آناکسیمنس هر دو از میلتوس Miletus اشاره کرد. اهمیت میلتوس در تاریخ فلسفه آن اندازه است که این جزیره را و مدرسه ای که تالس در آن بنیان نهاد را مهد تولد فلسفه در یونان می دانند. در نهایت گفتنی است که هومر Homer حماسه سرای بزرگ یونان نیز در Smyrna و ایونیا متولد شد
اشاره مختصر بالا به اهمیت ایونیا در پرورش و رشد فلسفه یونان که امیدوارم در نوشته های بعدی دقیق تر به آن بپردازم به ویژه در فلسفه پیش سقراطی و ارتباط نزدیک تجاری و فرهنگی این ناحیه با ایران موضوعی است که نیاز به باز خوانی دقیقتر دارد ولی بی شک این نزدیکی که با الحاق این ناحیه به امپراتوری هخامنشی کامل می شود تاثیر مهمی در همراهی نظامی این منطقه با ایرانیان در نبردهای ایران و آتن داشته است تا آنجا که سربازان دولت شهرهای ایونی در کنار ایرانیان در این جنگها جنگیدند که بسیاری از آنان توسط هرودوت نیز مورد اشاره قرار گرفته اند . تصویر زیر که برگرفته از کتاب “لشکرها در جنگهای ایران و یونان” Armies of the Greek and Persian wars اثر ریچارد نلسون Richard Nelson است بعضی از این سربازان را و لباس فرم نظامی آنان را آنگونه که هرودت ترسیم کرده به تصویر کشیده است
تبس Thebes و یا Boeotia
گروه دوم یونانیان تبس Thebes و یا Boeotia است که یکی از قدرتمندترین اتحادیه های یونان را تشکیل می دادند و در بعضی دوره های تاریخی و به صورت شاخص اندکی پس از جنگهای ایران و آتن و قبل از غلبه اسکندر بر یونان به قدرت شماره یک یونان تبدیل شدند و توانستند در جریان جنگهای Peloponnesian به حکومت اسپارت خاتمه دهند. مردمان دولتشهرهای Boeotia به مرکزیت Thebes به عنوان مهمترین رقیب آتن در جریان جنگ دوم ایران و آتن به حمایت از ایران برخاستند و قایقها و سربازانشان در کنار سربازان ایرانی با دولتشهرهای آتن و اسپارت جنگیدند تا آنجا که از سوی آتنی ها خائن و شایسته مجازات خوانده شدند مجازاتی که بعدها اسکندر با نابودی تبس آن را محقق ساخت. نقشه زیر ایالات بوتیا Boeotia را در میان دولت شهرهای بونان نشان می دهد
تبس Thebes از لحاظ اسطوره ای در تاریخ یونان اهمیت منحصر به فردی دارد. تعداد زیادی از اسطوره های یونان از این منطقه برخاسته اند از جمله هرکول و اودیپوس و شاهان اسطوره ای تبس برای یونانیان به نوعی همان نقشی را دارند که شاهان پیشدادی برای ما ایرانیان.
نکته جالب توجه این است که سرسلسله این شاهان اسطوره ای کادموس Cadmus به باور یونانیان از فنیقیه آمده است و آخرین بررسی های ژنتیک و باستانشناسی آریایی (هندواروپایی) بودن فنیقی ها و وابستگی آنان را به اقوام ایرانی ثابت کرده است که من در بخش دوم اینمقاله (ریشه های ایرانی فنیقی ها) آن را بررسی کرده ام. هرودت همچنین به این نکته که می تواند از نظر تاریخی قابل بررسی باشد نیز اشاره کرده است که کادموس نخستین کسی بود که الفبا را به یونانیان آموخت.
نخستین اشاره ها به هرمس Hermes آنکه آتش را آفرید و پیام خدایان را به انسانها می رساند و خرد را به مردمان بخشید و از آن پاسداری می کند در ناحیه تبس یافت شده است و مجسمه هرمس در دروازه معبد خدای خورشید آپولو Apolo به عنوان محافظ این معبد در یکی از شهرهای این منطقه (Tanagra) یافت شده است. جالب است بدانیم ارتباط هرمس نیز فلسفه زرتشت و نقش پررنگ و موازی هر دو در پاگانیسم دوره رنسانس به طور وسیع بررسی شده است و البته در حوصله این بحث نیست. در جریان جنگهای ایران و یونان سربازان تبس شرکت داشتند و بر علیه اتحادیه آتن جنگیدند. نکته جالب توجه پوشش سربازان تبس این است که شکل سپر آنان بر خلاف تمامی سربازان یونان شباهت کامل به سپری داشته است که سربازان ایرانی از آن استفاده می کرده اند که من در تصاویر زیر این شباهت رانشان داده ام
تراکیه (Thrace)
شاید ارتباط هیچ بخشی از یونان چون مردم تراکیه با دنیای ایرانی مستحکم نبوده باشد زیرا آنها خود از اقوام ایرانی و از بستگان نزدیک اسکیت ها – سکاها بودند که به زبانی هندو اروپایی سخن می گفتند.
گفتنی در رابطه با این بخش که امروز بلغارستان و بخشی از منطقه بالکان را تشکیل می دهد بسیار است. لباسهای آنان شباهت بسیار با لباسهای مادی داشته که خود بازتاب قدرت آیین مهر (میتراییسم) در میان آنان بوده است.
یونانیان معتقد بودند که شعر و موسیقی در این منطقه به وجود آمده است که آن را به افسانه اورفیوس ارتباط می دادند که در ارتباط با این پیامبر افسانه ای که از نسل خدایانش می دانستند موسیقی دان و شفا دهنده بوده است.
آشیلوس Aeschylus در نمایشنامه گم شده خود باساردیس Bassarids که در اثار دیگری نقل قول شده است در رابطه با اورفیوس نوشته است که او در اواخر زندگی پرستش سایر خدایان را رها کرد و تنها خورشید را نماد خداوند یگانه خود خواند.
سویداس Suidas فیلسوف و تاریخ نگار قرن 10 میلادی امپراتوری بیزانس مدعی شد تمامی تئولوژی یونانیان ریشه در آموزشها و آراء اورفیوس دارد.
تصاویری از اورفیوس را در لباسهای تراکیه ای که شباهت کاملی به پوشش اقوام مادی و سکاها دارد در زیر می توانید ببینید
و اما از فلاسفه بسیار معروف منطقه تراکیه می توان به دموکریتوس Democritus اشاره کرد که از فلاسفه بسیار مشهور یونان است که او را پدر علم خوانده اند به دلیل نظریه اش در رابطه با تشکیل جهان از ذرات ریز تجزیه ناشدنی که او برای نخستین بار آنها را اتم نامید.
پلینی در رابطه با دموکریتوس می گوید که او شاگرد مغی ایرانی به نام استانس Ostanes بوده است و خود مربی دیگر فیلسوف بزرگ پیش سقراطی پروتاگوراس Protagoras از تراکیه بوده است. او همچنین اشاره می کند که اگرچه دموکریتوس در آتن محبوب نبود و نظراتش با مخالفت وسیعی روبرو شد ولی نزد ایرانیان تا آن اندازه محترم بود که در لشگرکشی به یونان و آنگاه که سپاه ایران از تراکیه که آن زمان بخشی از خاک ایران بود می گذشت خشایارشاه به دیدار دموکریتوس رفته است که نقل این داستان از سوی تاریخ نگاری رومی موضوعی بسیار جالب است. نقشه تراکیه
تسالی Thessaly
چهارمین دولت شهر بزرگ یونان تسالی Thessaly نام دارد که پایتخت آن لاریسا Larissa نام دارد و با ایران در نبرد دوم همراه گشت. نکته جالب توجه دیگر این است که مقدونیه نیز در این جنگ با ایران همراه بود و حتی الکساندر اول شاه مقدونی به عنوان طرف مذاکره کننده ایران انتخاب شد.
از دیگر دولت شهرهای مهم یونان که ایران را در این نبرد همراهی کرد دولت شهر آرگوس بود که دشمنی دیرین با اسپارت داشت و نکته جالبی که هرودت نقل می کند این است که خشایار شاه قاصدی را به آرگوس Argos می فرستد و آن قاصد به مردم آرگوس می گوید من آمده ام تا به یاد شما آورم که ما پارسها و شما مردم آرگوس نیایی مشترک داریم که پرسس Perses فرزند Perseus قهرمان بزرگ تاریخی یونان است که مردم آرگوس خود را از نسل او می دانستند و این موضوع که یونانیان بر این باور بودند که پارسها از نسل پرسئوس هستند روایت جالبی است که شاید در آینده و در جستاری مستقل بدان پرداختم. ولی کوتاه سخن آنکه نقشه زیر نشان متحدان ایران را در نبرد با یونان نشان می دهد و این به خوبی آشکار می سازد که این جنگ نه میان ایران و یونان بلکه میان آتن و اسپارت از یک سو و ایران و یونان از سوی دیگر بوده است
و اما در پایان ممکن است این سوال پیش آید که شکست ایران و متحدانش در این جنگ چگونه صورت پذیرفت. حقیقت این است که روایت داستان از دید یونانیان کاملا با آنچه در حقیقت رخ داد و احتمالا از نگاه ایرانیان در همان عصر متفاوت است و این چیزی است که امروزه ما پس از ادعای شکست امریکا در عراق و افغانستان آن را بیشتر در می یابیم.
این جنگ هزاران کیلومتر دورتر از قلب ایران زمین صورت پذیرفت و برای ایرانیان نبردی بود چون دهها نبردی که در طی آن سالها در نقاط دوردست امپراتوری با آن درگیر بودند و اصولا نبرد برای مجازات آتنیها و به انتقام به آتش کشیدن ساردیس صورت پذیرفته بود که در نبرد دوم و با تسخیر آتن و تخریب پارتنون کار به انجام رسید ولی در بازگشت ایرانیان و به دلیل گستردگی بالای تعداد کشتیهای درگیر بخشی از کشتیهای ایران با یک استراتژی هوشمندانه از سوی تمیستوکلس Themistocles از میان رفت و لشکر محدود باقی مانده ایران در یونان که در نه آتن که در تسالی مستقر بود در نبرد پیلاته شکست خورد و این نبرد دریایی در راه بازگشت آتنیها و آن نبرد زمینی با بخشی از باقی مانده سپاه ایران پس از عقب نشینی مجموع پیروزیهای آتنیها را تشکیل می دهد که قطعا از دید ایرانیان دارای آن اهمیتی نبوده است که برای آتنیها که در خانه می جنگیده اند
نکته جالب دیگر که معمولا ناگفته می ماند این است که آتنیها پس از این جنگ به اندیشه می افتند که با تکیه به نیروی دریایی خود به مصر لشکرکشی کنند و ممفیس را از دست ایرانیان خارج سازند که در حقیقت به نوعی ادامه همین تقابل است که اغلب در رابطه با آن سکوت اختیار می شود زیرا در نبرد ممفیس آتنیها چنان شکستی متحمل شدند که حتی یکی از کشتیهای آنان به خانه بازنگشت. در ادامه آنها تقاضای صلح کردند که پذیرفته شد و هنوز چند دهه از این ماجرا نگذشته بود که آتن و اسپارت با خود وارد جنگ شدند که اسپارت از ایران کمک خواست و ایران با کمک مالی به اسپارت آنان را یاری داد تا ناوگان دریایی خود را تقویت کنند که به شکست آتن و تسخیر آن توسط اسپارت منتهی شد و جالب آن که وقتی چند سال بعد اسپارتها در آتن بنای ظلم گذاشتند آتنیها سیاستمدارانی به ایران گسیل داشتند تا از ایران کمک بگیرند که با این کمک آتن استقلال خود را باز یافت و در نهایت اسپارت توسط تبس که در هر دو جنگ متحد ایران بود در سال 371 قبل از میلاد و در نبرد لوکترا Battle of Leuctra سقوط کرد
در تمامی این داستان عبرتی بزرگ از قدرت رسانه ها در تحریف تاریخ و در راستای منافع سیاسی وجود دارد. سیاستمداران می کوشند که تاریخ را آنگونه که می پسندند و مفید می یابند بنویسند و نحوه عملکرد قدرتها در چندصد سال گذشته هرگز در مسیر منافع ملی ما نبوده است. انگلستان در معاهده پاریس با تمام توان کوشید هرات را از ایران جدا سازد زیرا مطمئن بود این مطمئن ترین راه برای جدا سازی ما از ایرانیان ماوراءالنهر است زیرا تا زمانی که پیوندهای فرهنگی در کنار اتحاد سیاسی اقوام ایرانی تبار را در کنار هم حفظ می کند همیشه امکان تولد یک امپراتوری نیرومند حتی از خاکستر ایران زمین وجود دارد و قطع این پیوندها و هدف گرفتن ریشه های فرهنگی ما دستورالعملی است که بی وقفه در این سالیان تداوم یافته و در این راه باید که اقوام ایرانی با تکیه بر قومیت جدا گردند و فرهنگ مشترکشان نیز مورد هجوم قرار گرفته و از میان برداشته شود. آنان امروز نیز همانند تمام چند صد سال گذشته دستورالعمل ثابتی را پی می گیرند و اگر ما ایرانیان می پنداریم که در رویای سیاسی آنان فضیلتی به بزرگی شرافت و بزرگی سایر ملتها وجود دارد ره به خطا برده ایم. ملتی که بر پاهای خود نایستد در برابر دیگران زانو خواهد زد. ولی آنچه آنها نمی دانند این است که ایران زمین یک تاریخ در بطن طوفانی ترین حوادث
زنده مانده است و هر بار از دل ویرانه های خود با تکیه بر عناصر پویای فرهنگی خود سر بر آورده است. آن طوفانهایی که از این خاک گذشته اند بابل و روم و بیزانس و مصر را به صفحات تاریخ سپرده اند و ایران، ایران مانده است زیرا تقدیر و قدرت ایران بر قدرتی سیاسی استوار نبوده است و نیست.
در تمامی این داستان عبرتی بزرگ از قدرت رسانه ها در تحریف تاریخ و در راستای منافع سیاسی وجود دارد. سیاستمداران می کوشند که تاریخ را آنگونه که می پسندند و مفید می یابند بنویسند و نحوه عملکرد قدرتها در چندصد سال گذشته هرگز در مسیر منافع ملی ما نبوده است. انگلستان در معاهده پاریس با تمام توان کوشید هرات را از ایران جدا سازد زیرا مطمئن بود این مطمئن ترین راه برای جدا سازی ما از ایرانیان ماوراءالنهر است زیرا تا زمانی که پیوندهای فرهنگی در کنار اتحاد سیاسی اقوام ایرانی تبار را در کنار هم حفظ می کند همیشه امکان تولد یک امپراتوری نیرومند حتی از خاکستر ایران زمین وجود دارد و قطع این پیوندها و هدف گرفتن ریشه های فرهنگی ما دستورالعملی است که بی وقفه در این سالیان تداوم یافته و در این راه باید که اقوام ایرانی با تکیه بر قومیت جدا گردند و فرهنگ مشترکشان نیز مورد هجوم قرار گرفته و از میان برداشته شود. آنان امروز نیز همانند تمام چند صد سال گذشته دستورالعمل ثابتی را پی می گیرند و اگر ما ایرانیان می پنداریم که در رویای سیاسی آنان فضیلتی به بزرگی شرافت و بزرگی سایر ملتها وجود دارد ره به خطا برده ایم. ملتی که بر پاهای خود نایستد در برابر دیگران زانو خواهد زد. ولی آنچه آنها نمی دانند این است که ایران زمین یک تاریخ در بطن طوفانی ترین حوادث زنده مانده است و هر بار از دل ویرانه های خود با تکیه بر عناصر پویای فرهنگی خود سر بر آورده است. آن طوفانهایی که از این خاک گذشته اند بابل و روم و بیزانس و مصر را به صفحات تاریخ سپرده اند و ایران، ایران مانده است زیرا تقدیر و قدرت ایران بر قدرتی سیاسی استوار نبوده است و نیست.
بسیار عالی با سپاس