ارتباط “زرتشت و مغان” با “آکادمی افلاطون” شاید در نظر نخست کمی شگفت به نظر برسد ولی آنچه از آن عجیب تر است این است که مدارک تاریخی قابل توجهی به جا مانده اند که به این موضوع اشاره داشته اند ولی در سطح وسیعی در غرب ، به دلایلی مشخص و در ایران به سبب عدم مطالعه کافی مسکوت مانده اند
آنچه در این مکتوب، خلاصه ای از آن را می آورم تنها بخش کوچکی از مطالعاتی است که در سالهای اخیر در ارتباط با تاثیرات اندیشه شرق و به ویژه ایران بر روند تکامل اندیشه در غرب و به ویژه یونان داشته ام که در این جستار آن را محدود می کنم به افلاطون و آکادمی و پرداختن به بخش بسیار بزرگتر یعنی “فلاسفه پیش سقراطی” را به فرصتهای بعدی موکول می کنم
شاید گشایش بحث با نگاهی به نقاشی بالا که اثری بسیار معروف است شروعی مناسب باشد. این اثر بسیار معروف یک “فرسکو” یا نقاشی دیواری است که در کاخ محل رسمی اقامت پاپ Apostolic Palace نصب شده است. نام این اثر “مدرسه آتن” The School of Athens است و خالق آن، نقاش شهیر دوره رونسانس “رافائل” Raphael است که این اثر معروفترین شاهکار اوست
چرا این نقاشی برای صحبت ما مهم است؟ پاسخ این است که آنچه در مسیر خلق این نقاشی رخ داده است ما را به سفری شگفت و پنهان در هزارتوی تاریخ خواهد برد. در این اثر رافائل تعداد زیادی از فلاسفه مشهور یونانی را انتخاب کرده و آنها را در کنار هم ترسیم کرده است که لزوما به یک دوره تاریخی تعلق ندارند و در نسلهای مختلفی متولد شده اند
اجازه دهید نگاهی دقیق تر و نزدیک به این اثر داشته باشیم
در میان فلاسفه ترسیم شده در این اثر، من تنها دو قسمت را با “ستاره سرخ رنگ” مشخص کرده ام که درمورد آن توضیح خواهم داد و معرفی سایر فلاسفه این اثر را به مطالعه خوانندگان واگذار می کنم. شناسایی این فلاسفه در این اثر توسط بسیاری و نخست شاگردان مستقیم رافائل به توافق و در سطح وسیعی صورت گرفته است. نخستین ستاره قرمز رنگ در مرکز اثر “افلاطون و ارسطو” را “در کنار هم” نشان می دهد
در این تصویر در “سمت چپ ارسطو” و در “سمت راست افلاطون” را می بینیم. و اما نکته جالب تر تصویر زیر است
در این تصویر مردی را می بینیم که سیاره ای را در دست دارد که با ستارگان پوشیده شده است که به نوعی نمادی از کل گیتی و جهان هستی است. در پشت سر و در سمت چپ این مرد خود نقاش یا رافائل را می بینیم که از دور به ما می نگرد در حالی که در کنار این مرد ایستاده است
این مرد کیست؟ و چرا رافائل می بایست خود را در اثر در کنار او ترسیم می کند؟
جالب است که بدانیم این مرد را “زرتشت” Zoroaster شناسایی کرده اند و در این شناسایی تا آن اندازه اتفاق تظر وجود دارد که زمانی که به “صفحه زرتشت در دانشنامه انگلیسی ویکیپدیا” مراجعه می کنید این تصویر نخستین تصویری است که در معرفی زرتشت به چشم می خورد.
و اما نکات جالب برای پرسش این است که زرتشت در این تصویر چه جایگاهی دارد و چرا در میان فلاسفه یونان و در تابلو مدرسه آتن ترسیم شده است؟ و دیگر اینکه چرا رافائل خود را در کنار زرتشت در این نقاشی ترسیم کرده است در میان تمامی نقاط دیگری که در این اثر برای انتخاب وجود داشت؟ آیا ارتباطی میان رافائل و زرتشت و همینطور فلاسفه یونان و زرتشت وجود دارد؟
اینها سوالاتی هستند که پاسخ به آنها برای ادامه این سفر ضروری است. فقط پیش از ادامه این را لازم به ذکر می دانیم که فلاسفه ردیف پایین نیز به نوعی برای بحث ما کاملا قابل توجهند از فیثاغورث تا هراکلیتوس وامپدوکلس همگی معنایی ویژه در این اثر دارند که از آنجا که هدف این نوشته تحلیل این اثر نیست از آن ها عبور می کنم و تنها به سوالات مطرح شده در اینجا پاسخ می دهیم.
شاید بهتر باشد برای پاسخ به این سوال نگاهی داشته باشیم به “زمان ترسیم این اثر” و “زندگی شخصی رافائل در سالهای نزدیک به ترسیم این نقاشی” و این دقیقاکاری بود که من انجام دادم و نتایج جالبی در بر داشت.
این فرسکو در سالهای 1510-1511 پس از میلاد به پایان رسیده است. اگر به زندگی رافائل نگاه کنیم می بینیم که او اندکی قبل از آن در شهر “فلورانس” ایتالیا و در فاصله سالهای 1504-1508 اقامتی چهار ساله داشته و مشغول دانش اندوختن بوده است.
آیا ممکن است آموخته هایش در این مقطع زمانی در دیدگاههایش در ترسیم این اثر موثر بوده باشد؟ این سوالی است که وقتی پاسخ آن را در تاریخ می جوییم با نتایج بسیار جالبی مواجه می شویم
یکی از مکاتب فعال و بزرگ فلورانس در این تاریخ، ”آکادمی افلاطون فلورنتین” (Platonic Academy (Florence در فلورانس است که حاکم دوفکتوی شهر “فلورانس دمدیچی” Cosimo de’ Medici از خانواده بزرگ دمدیچی که تصویر او را در بالا می بینید یک نسل قبل و تحت تاثیر یک فیلسوف نوافلاطونی به نام “گئورگیوس گمستوس” Georgius Gemistus که او را به نام “پلتون” Plethon نیز می شناسند بنیان نهاده شده بود.
رئیس این مدرسه “مارسیلیو فیچینو” Marsilio Ficino که یک فیلسوف نو افلاطونی، ستاره شناس و نخستین کسی بود که “مجموعه کامل آثار افلاطون” را به لاتین برگرداند. او همچنین به هنرهای تصویری علاقه ویژه ای داشت و “کریستلر” Paul Oskar Kristeller در کتاب خود “مطالعاتی در رابطه با تفکرات و نامه های دوره رنسانس” Studies in Renaissance thought and letters از تاثیر ویژه فیچینو و عقاید نوافلاطونیش بر رافائل می گوید
فیچینو تلاش کرد تا میان “مسیحیت و عقاید افلاطونی” پیوند به وجود آورد و از این رو عجیب نیست که تنها 10 سال پس از مرگ او، “رافائل” که تحت تاثیر مکتب او و از دانش آموختگان حلقه او بود از سوی کلیسا برای ترسیم اثری در رابطه با فلسفه (مدرسه آتن)دعوت می شود.
ولی پرسش این است که چه چیز در آموخته های مدرسه افلاطونی فلورنتین ممکن بود پای زرتشت را به این اثر بزرگ و با اهمیت هنری که به نوعی بزرگترین و معروفترین اثر زندگی رافائل است بازکند؟ تا آن اندازه که رافائل خود را در کنار زرتشت ترسیم کند؟
برای پاسخ به این پرسش باید نگاهی به زندگی پلتون Plethon و همینطور فیچینو Ficino و عقاید و آثار آنها داشته باشیم. آیا رد پایی از زرتشت در زندگی، عقاید و آثار آنها می توان یافت؟
در کمال شگفتی پاسخ “آری” است. باید گفت در کنار کار عظیم ترجمه آثار افلاطون به لاتین، کار بزرگ دیگر فیچینو “ترجمه و رمز گشایی از کورپوس هرمتیکوم” The corpus hermeticum یا “الواح رمزی هرمس” بود. این الواح آن اندازه مهم بودند که او برای مقطعی ترجمه آثار افلاطون را نیمه کاره رها کرد تا به این الواح بپردازد
گرچه بررسی دقبق این موضوع در حیطه این بحث نیست ولی اشاره به این نکته شاید جالب باشد که “شیخ شهاب الدین سهروردی“، فیلسوف ایرانی، به “هرمس” نگارنده این الواح ، در کتاب “حکمت الاشراق” خود اشاره می کند و او را “ادریس” نیز می خواند و او را در کنار زرتشت از وارثان خردی گمشده و باستانی می شمارد که وظیفه خود را یافتن خط سیر تاریخی این خرد و احیاء آن بیان می کند. خردی که به گفته او در نهایت به افلاطون می رسد، فیلسوفی که در نگاه سهروردی وارث این خرد است و از این رو سهروردی او را “امام الحکما” می خواند.
و اما از “فیچینو” دور نشویم. نکته این جاست که او در آثار خود به کرات بیان می کند که عقاید او بخشی از گسترش حقیقتی است که توسط فیلسوفانی قدیمی تر از افلاطون آغاز شده و در این رابطه به نامهای زرتشتZoroaster، هرمس تریسمگیستوس Hermes Trismegistus، اورفئوس Orpheus، آگلافموسAglaophemus و فیثاغورث Pythagoras اشاره می کند که به ترتیب بسیار جالبی با نامهایی که سهروردی به آنها اشاره کرده همخوانی دارد. او این نامها را در اثر خود “فلسفه عتیق” Prisca theologia مورد اشاره قرار می دهد و همچنین به داستان سه مغ ایرانی و بازدید آنان از عیسی در بدو تولد نیز اشاره می کند که من پیشتر در”جستاری ” این واقعه و یا داستان تاریخی را مورد بررسی قرار داده ام
و اما نگاهی داشته باشیم به “گئورگیوس گمستوس” Georgius Gemistus و یا همان “پلتون” Plethon که اصولا او بود که “ایده تاسیس این مدرسه” را ارئه داد و آن را از طریق نفوذ و قدرت دمدیچی حاکم فلورانس ایده خود را عملی ساخت.
“پلتون” فیلسوفی نو افلاطونی و یونانی بود. او را “سرسلسله احیاء دانشهای یونانی در غرب” در سالهایی دانسته اند که امپراطوری بیزانس آخرین نفسهای خود را می کشید. آنچه در رابطه با او در این جستار حائز اهمیت است این است که پس از مرگ او اثری از او یافت شد به نام (Nómon singrafí (Νόμων συγγραφή و یا به صورت خلاصه “نوموی” Nómoi و یا “کتاب قوانین” Book of Laws
نگارش این کتاب آنگونه که پیداست سالیان بسیار به طول انجامیده است و او در این کتاب عقاید مرموز و سری خود را آشکار ساخته است.
این کتاب ترکیبی است از “فلسفه رواقی (استائیک) “و جهان بینی زرتشتی. نکته جالب این جاست که خود پلتون خلاصه ای از این اثر تهیه کرده است و نامی جالب بر آن نهاده است : “خلاصه ای از نظریات زرتشت و افلاطون” Summary of the Doctrines of Zoroaster and Plato که تا امروز هم باقی مانده است و نسخه آن توسط شاگرد پلتون، “بساریون” Bessarion حفظ شده و به نسلهای بعدی منتقل شده است.
پس آنچه تا اینجا دیدیم این بود که نه جایگاه والای زرتشت از منظر این مکتب و پیروانش و ارتباط او با فلسفه یونان شگفت است و نه آنکه اهمیت او را والا دیدن از دیدگاه این مکتب غیر طبیعی است. زیرا که او را سر سلسله خردی می دانند که خود در پی آنند و این است که رافائل جایگاه او را با ترسیم خود در کنار او در این تصویر متمایز می سازد.
ولی آیا جستجو در متون قدیمی برای یافتن این ارتباط در اینجا متوقف می شود؟ پاسخ “خیر” است و من در ادامه به اختصار به چند نمونه از مهمترین و جالبترین آنها اشاره می کنم
“گیسر” Gaiser و “پیتر کینگزلی “ P. Kingsley در مطالعه ای مشترک و با استناد به “سنکا” فیلسوف معروف رواقی رومی به این موضوع اشاره می کنند که چگونه در لحظات مرگ افلاطون، دو مغ ایرانی بر بالین او حاضر بوده اند.
گروهی چون “تارکان” (2)L. Tarkan بر این باورند که یکی از این مغان کسی نبوده جز “فیلیپ اپوسی” Philip of Opus منشی (secretary’ or amanuensis (ναγραφε’ς مخصوص افلاطون که او رامسئول نوشتن یکی از آخرین آثار افلاطون، “اپینومیس” Epinomis یا کتاب قوانین می دانند و تا آنجا پیش می روند که این اثر را Pseudo-Platonic خوانده اند از آن رو که معتقدند این اثر لبریز است از اندیشه و جهان بینی زرتشتی و جالب این که این تنها کتابی از افلاطون نیست که با زرتشت مرتبط است بلکه در رساله “آلکیبادس” dialogue Alcibiades همانطور که “فستوژیر” Andre-Marie J. Festugiere در اثر خود Platon et l’Orient به روشنی بیان کرده است نیز این تاثیر آشکار است
در این رساله، افلاطون با اشاره به “زرتشت” او را فرزند “اورماسوس یا اورمازس” Oromasus/Oromazes می خواند که احتمالا اشاره به هورمزد (اهورا مزداست). او همچنین زرتشت را “سر سلسله مغان” Magi و اندیشه آنها می داند. (3)
“فاوورینوس” Favorinus فیلسوف رومی قرن اول قبل از میلاد که یک نسل پس از سنکا متولد شد مدعی است که دو سال پس از مرگ افلاطون، یک مغ ایرانی با نام” میتراداتس” (میتراداد و یا همان مهرداد) تصویری از افلاطون را به مدرسه آتن هدیه داده است. و این سوال جالبی است که اگر این اتفاق افتاده است چرا یک مغ باید چنین می کرده است و چرا افلاطون و نه فیلسوف دیگری (4)
“کارل هننفلت” Karl H. Dannenfeldt در اثر خود The Pseudo-Zoroastrian Oracles به این نکته اشاره می کند و می پرسد چرا گروه بزرگی از فلاسفه یونان به دفعات به ارتباط فلسفه افلاطون و زرتشت با مغان اشاره داشته اند؟ که نکته ای قابل تامل است.
گروهی از اندیشمندان و تاریخ نگاران قدیم و جدید از جمله “پلینی” Pliny the elder که تاریخ نگاری رومی است که تقریبا هم عصر با مسیح می زیسته است و ”پلوتارک” Plutarch که تاریخ نگاری یونانی و تقریبا هم عصر پلینی بوده است نگاشته اند که سه حواری و شاگرد افلاطون ، “هرمودوروس” Hermodorus،“اگزوگدوس سنیدوسی” Eudoxus of Cnidus و “هراکلیداس پونتیکوس” Herclides Ponticus به آیین زرتشت گرایش داشته اند و در این رابطه “پلوتارک” به “هرمودوروس سیراکوس” اشاره می کند و می گوید که او (هرمدوروس) ، در اثر معروف خود “ایزیس و اوزیریس” On Isis and Osiris تصویری افلاطونی شده از انگره مینو، اهورامزدا و میترا ارائه داده است.
“فستوژیر” Andre-Marie J. Festugiere نیز در اثر خود با ارجاع به پلتون و چند فیلسوف دیگر به این اشاره می کند که گروهی از شاگردان افلاطون او را تناسخ یافته زرتشت می دانسته اند که این باور به این اعتقاد باز می گردد که او را احیا کننده تفکرات زرتشت می دانسته اند
گروهی نیز با آراء افلاطون در رابطه با زرتشت چندان موافق نبوده اند، از جمله شاگرد دیگر افلاطون “هراکلیداس پونتیکوس” Herclides Ponticus که در اثر خود Zoroaster based on Zoroastrian philosophy به نقد آراء افلاطون پرداخت که متاسفانه “اصل این اثر باقی نمانده” و تنها وجود آن در اثار سایر دانشمندان مورد تایید قرار گرفته است.
همچنین “کلوتوس لامپساکوس” Colotes of Lampsacus که در 320-260 BCE می زیسته است افلاطون را به دزدی نظریات و فلسفه زرتشت متهم کرده است و در این میان به اثری گم شده از زرتشت به نام “داستان طبیعت” Nature’s narrative اشاره کرده و گفته است که “افسانه ار ” Myth of Er در پایان کتاب جمهور، بازگویی همان داستان زرتشت است
آنچه می توان جمع بندی کرد و در آینده نیز بیشتر به آن خواهم پرداخت این است که دزدی ادبی، وراثت اندیشه و فلسفه و یا تجسد دوباره، هرچه نام آن را بنهیم ارتباطی معنا دار میان آموزشها و اندیشه های زرتشت و افلاطون و نوافلاطونیان وجود دارد.
آنچه در این میان بررسی تاریخی را دشوار می سازد این حقیقت است که بخش اصلی آراء زرتشت در دو حادثه تاریخی از میان رفته است. نخست “کتاب سوزی پارسه توسط اسکندر” که البته پیش از آن، بخش بزرگی از این آثار به دستور او ترجمه و به “کتابخانه بزرگ اسکندریه” منتقل شد آنگونه که “هرمیپوس” Hermippus دانشمند یونانی که در حدود 200 پیش از میلاد در اسکندریه زندگی و تحقیق می کرده است حجم این آثار را دو میلیون خط و یا معادل 800 رول در کتابخانه اسکندر ارزیابی کرده است.
و واقعه دوم “سوزاندن کتابخانه اسکندریه توسط ژولیوس سزار” در جریان نبرد برای فتح شهر است که در گزارش “پلینی”، تصادفی اعلام شده است.
متاسفانه این دو واقعه در کنار بسیاری وقایع دیگر مطالعه در این رابطه را به جستجویی دشوار بدل ساخته است. خبر جالب توجه این که در سال 2004 یک گروه از باستان شناسان لهستانی- مصری اعلام کردند که موفق شده اند باقی مانده ای از کتابخانه افسانه ای اسکندریه را کشف کنند خبری که باید برای ما ایرانیان دنبال کردن آن باید بسیار جالب باشد ولی متاسفانه نیست.
ما ایرانیان پیوسته با این سوال مواجه بوده ایم که آیا ما مکتبی فلسفی داشته ایم ؟ و اگر بوده ویژگیهای آن چه بوده است؟ درک پیوستار تاریخی اندیشه در یک ملت از آن رو اهمیت دارد که عمیق ترین بخش هویت و فرهنگ و مستحکم ترین سنگر تمدن سازی را ایجاد می کند و اگر چنین نبود غرب با تلاشی سنگین نمی کوشید میان یونان، روم و تاریخ معاصر غرب یک پیوستار در اندیشه تاریخی بیافریند و بنای تمدن خود را بر ستونهای آن مستحکم سازد
——————————————————————————————————————————————
1- Roman philosopher Seneca – 2 Sen. Ep. 58. 31
2- On the authorship of the Epinomis, see the authoritative study of L. Tarkan, Academica: Plato, Philip of Opus, and the Pseudo-Platonic Epinomis [Academica] (Philadelphia, 1975), 3–47.
also
- Dillon, The Heirs of Plato: A Study of the Old Academy (347–274 BC) [Heirs] (Oxford, 2003), 182–3 (with bibliography). Cf. Kingsley, ‘Magi’, 203.
3- Andre-Marie J. Festugiere in Platon et l’Orient, at Revue de Philologie 21 (1947) pp. 5-45)
[Also see The Chaldaick Oracles of Zoroaster And his Followers With the Expositions of Pletho and Psellus].
4 Favorinus F 5 Mensching =D.L. 3. 25. For the links between these strands in the biographical tradition, see Kingsley, ‘Magi’, 197–8.Note that the name ‘Mithridates’ signifies ‘given to Mithra’ in Old Persian (*Miθra-d»ata-) . Cf. R. Schmitt, ‘Iranische Personennamen bei Aristoteles’, in S. Adhami (ed.), Paitim»ana: Essays in Iranian, Indo-European, and Indian Studies in Honor of Hanns-Peter Schmidt, 2 vols. (Costa Mesa, Calif., 2003), 275–99 at 287–8.
ممنون از زحماتتون و مقاله جالبتون