زمانی افلاطون گفت “لذت ،طعمه گناه است” و پس از او ارسطو بر این تاکید کرد که :”هدف خرد نه تضمین لذت که پرهیز از رنج است”. از بدبینی این فضیلت باوران به “لذت طلبی” تا تاریخ حقیقی انباشته از هدونیسم (لذت طلبی) بشر فاصله ای بوده است که فلسفه در طی قرنها کوشیده از آن بکاهد با اقدام به تفسیر دو مفهوم رنج و لذت
این حقیقتی است که ما می کوشیم لذت بیشتری بیشتری را نصیب خود سازیم و از رنج بگریزیم ولی کمتر پیش می آید که به چرایی و چگونگی این عمل خود بیندیشیم و هدف از این نوشتار کوتاه بازاندیشی در مفهوم لذت، رنج و معناست کاری که شاید کمتر فرصت ان را بیابیم لذا شما را دعوت می کنم دقایقی با این نوشته سیر تجربیات و یافته های نویسنده را در دریافت این مفاهیم مرور کنید
در تاریخ اندیشه های فلسفی نمی توان اندیشه ای را یافت که به تاویل معنای زندگی برخاسته باشد و نسبت به دو واژه “رنج” و “لذت” بی تفاوت باشد. ما انسانها به عنوان گونه ای حیوانی به لذت گرایش داریم و از رنج می گریزیم و این به رفتار ما جهتی معین می بخشد. بسیاری در تاریخ فلسفه بزرگترین نیروی هدایت گر بشر و یا نیرویی که باید او را راهبر باشد “لذت” دانسته ان
از ذیمقراطس تا اپیکور و از آریستوپوس تا بنتام “لذت” بالاترین ارزش زندگی تلقی شده است. تمام تاریخ فلسفه را می توان رویارویی فضیلت باوران و لذت جویان دانست ولی حتی در اندیشه فضیلت باوران نیز مفهوم لذت چون خیرجایگاهی بنیادین دارد
فارغ از آنکه تعبیر از این “لذت” چه بوده باشد و حیطه دربرگیری آن فرد بوده باشد و یا در مقابل اندیشمندانی چون استوارت میل تضمین لذت جمعی را بر لذت فرد مقدم انگاشته باشند و یا فلاسفه ای چون اسپینوزا و کانت آن را امری پسینی و پیرو امر پیشین خواهش و یا زیبایی شناسی بشرشمرده باشند،همواره آرمان “زندگی برای لذت” یکی از نیرومندترین نگرشها در تاریخ فلسفه بوده است و بی شک در بیرون از دنیای فلسفه و زندگی روزمره ما انسانها شاید نیرومندترین فلسفه زندگی به ویژه در دنیای مدرن. ولی چه چیز باعث می شود ما انسانها آزادانه لذتی که سیرابمان می سازد جستجو نکنیم؟
این حقیقتی است که جستجوی بعضی لذتها رنج می آفریند و گاهی این رنج نه نتیجه طبیعی عمل ما بلکه مجازاتی است که جامعه انسانی برای تضمین “عدالت در لذت” بر ما تحمیل می کند و این جاست که دومین نیروی بزرگ کنترل کننده ما رخ می نمایاند، “هراس از رنج”. ما در جستجوی لذتیم ولی آیا جهان و جامعه ای که خود خلق کرده ایم با لذت جویی ما سازگار است؟
بسیاری فلاسفه چون شوپنهاور بدبین معتقدند که تا در این جهانیم چیزی جز چرخه رنج پیش روی خود نداریم و جهان لبریز از درد و رنج و شر است پس هرچه از او بطلبیم تنها در نهایت، رنج خود فزون داشته ایم. او نیز چون پیروان فلسفه استائیک (رواقیون) بر این باور بود که تنها راه گریز از رنج کاهش خواسته ها نه با هدف لذت که پرهیز از ابتلا به رنجی فزون تر است
در منظر شوپنهاور تکامل بیشتر موجودات، رنجی بیشتر را در آنها موجب می شود و ما آدمیان به سبب درک بیشتر از جهان، رنج بیشتری می کشیم و در باور به این اندیشه او تنها نبود زیرا نیچه نیز باور داشت فیلسوف از فهمیده شدن بیشتر از بد فهمیده شدن هراس دارد زیرا می داند آنان که چون او جهان را ببینند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن دچار خواهند شد ولی او این رنج را می ستود و معتقد بود با این رنج درون است که انسان والا از دیگران راه خود را جدا می سازد و از این منظر او رنج را نه چون شوپنهاور ناگزیری که باید هرچه بیشتر از آن گریخت بلکه با نگرشی شاعرانه که مختص اوست انتخاب تکامل که باید آن را پذیرفت می انگاشت
تاریخ فلسفه پیوستاری از یک سنت است. سنت جهت گیری فلاسفه در راستای “خیر” دانستن لذت و “شر” دانستن رنج، فارغ از تفاوتهای دیدگاه آنان به پیشینی یا پسینی بودن لذت و رنج و یا لذت طلب و رنج گریز بودنشان و یا پذیرش رنج توسط آنان چون شر لازم در مسیر تکامل. نکته اینجاست که پارادایم تاریخی و غالب در فلسفه همان نگاه غریزی ما به عنوان گونه ای جانوری به لذت چون امری خیر و به رنج چون امری شر است
برای نخستین بار گریز از این پارادایم را در مکالمه الهام بخش و بسیار جالب سقراط (که واژه حکیم او را برازنده است) و کالیکلس دیدم و این راهی به سوی خروج از پارادایم ذهنی لذت-رنج به مثابه خیر- شر برای من بود. در این مکالمه سقراط پس از روندی از پرسش و پاسخ که ویژه اوست بیان می کند که نوشیدن در حال تشنگی لذت بخش است و این بیانگر لحظه ای است که ما در حال رنج کشیدن لذت می بریم بنابراین لذت و درد می توانند با هم حضور یابند و تجربه شوند و قابل تجمیع اند در حالی که نیک و شر چنین نیستند پس لذت غیر از خوبی و رنج غیر از شر است و حتی می توان گفت که ممکن است دو جور لذت وجود داشته باشد لذتی خوب و لذتی بد و یا رنجی خوب و رنجی بد
خوب به یاد دارم آن گاه که این مکالمه را می خواندم به یاد بخشی از کتاب نرگس و زرین دهن اثر هرمان هسه افتادم که قهرمان داستان در مواجهه با زایمان یک زن با اندیشه ای مواجه می شود که آن را پیشتر ندیده است. اندیشه این که در چنین لحظه ای لذت و رنج یگانه اند و مرزی میان آنها نیست. آن روز تفکیک لذت از خوب و رنج از شر در ذهنم شکل نگرفته بود ولی مکالمه سقراط و کالیکلس راهی به سوی خروج از پارادوکس طبیعی ذهنیم گشود
چندی بعد سخنرانی بودا پس از بیداریش را در میان پیروانش می خواندم و او سخنان خود را چنین آغاز کرد : “زندگی چهار اصل دارد و نخستین اصل ان این است که زندگی سراسر رنج است” برایم دشوار بود بپذیرم بودا و شوپنهاور دیدی یکسان به زندگی داشته اند کلید تفاوت آنان نه در رنج دانستن زندگی که در “شر” دانستن آن بود
به یاد آوردم که این نگرش منحصر به بودا نیست در مسیحیت هبوط انسان از عدن تجسم رنج اوست و این رنج نه تنها حاصل گناه نخستین که یادآور بقای گناه او بر این سیاره است و مسیح رنجی جانکاه را از برای این گناهان پذیرفت تا دری به سوی رستگاری بشر بگشاید و در اسلام نیز آیه “لقد خلقناالانسان فی کبد” که بیان می دارد همانا انسان را در رنج آفریدیم گواه روشنی بر پیوند رنج و زندگی بر این خاک از منظر اندیشه اسلامی است و در آموزه های زرتشتی نیز تاکید بر رستگاری واپسین و منجی پایانی و بنیاد جهان بینی اهریمن ستیزانه زرتشت آمیزش جهان با رنجی که به آن هجوم آورده است را مورد تاکید قرار می دهد
رنج شر نیست. لذت خیر نیست. حیات ما آدمیان بر این سیاره پیوسته با رنجی است که شر نیست. آرمان زندگی ما چیست؟ رهایی از این رنج و یا از شر؟ رسیدن به لذت و یا به خیر؟ این سوالی اساسی است که هریک از ما روزی باید از خود بپرسیم زیرا حتی اگر نپرسیم نیز ناچار به پاسخ گویی بدانیم. و همین پاسخ است که راه فضیلت باوران و لذت جویان را جدا می سازد
چندی بعد کتابی از ویکتور فرانکل مبدع نظریه لوگوتراپی (معنا درمانی) در روانشناسی مرا وا داشت تا در این مفهوم دوباره بیندیشم. او در کتاب مشهور خود “انسان در جستجوی معنا” بیان می دارد که در سالهای اسارتش در اردوگاه آشویتس آلمان نازی وقتی همه چیزش را از دست داده بود و زندگی سرشار از رنج و تهی از لذتی را می گذراند ناگهان نیرویی دیگر را کشف کرد که به باور او نیرومند تر از گرایش به لذت و فرار از رنج است و آن نیرو “جستجوی معناست”
فرانکل بیان می دارد که روزهایی که با پاهای برهنه بر یخ کیلومترها او را که پیش از این تجربه دردناک، یک دکتر روانپزشک و استاد دانشگاه بود راه می برند تا ساعتها بیگاری کند و او در مقابل چشم خود روزانه به نوبت سایرین را می دید که بر اثر این شکنجه هر روزه می مردند و نخست نیز آنان می مردند که از لحاظ ذهنی تسلیم شرایط می شدند
دریافت که وقتی رنج طاقت فرسا می شود و لذت نا ممکن، نیروی واقعی دیگری رخ می نماید که می توان از آن نیرو و هدف گرفت. تلاش برای این که در تمامی آنچه رخ می دهد معنایی متصور شوی و بدان هدف ببخشی. او توانست آن شرایط مرگبار را با درکی که یافت تاب آورد و پس از پایان جنگ، مکتب معنا درمانی را در روانشناسی بنیان نهاد. او به ما می گوید بکوشید معنایی در زندگی خود بیابید فراتر از لذت طلبی و گریز از رنج زیرا فارغ از هر باوری که دارید نیرویی که ایمان به این “معنا” در شما بیدار می سازد از آن دو نیرو برتر و بزرگتر است
باور من از نیروهای شکل دهنده زندگی در مسیر این سفر چند ساله این گونه شکل گرفت و این چیزیست که مایلم با شما که این خطوط را می خوانید شریک شوم
زندگی سراسر رنج است. کسانی که فکر می کنند زندگی باید آسان و سرشار از لذت باشد به بزرگترین دشواریها و رنجها در زندگی دچار می شوند زیرا زندگی دیر یا زود به آنها ثابت خواهد کرد که رنج سنت ثابت اوست. اگر بکوشیم از رنج بگریزیم سرانجام جایی با او روبرو خواهیم شد ولی اگر بپذیریم که زندگی رنج است معجزه ای رخ می دهد و آن این است که از رنجها بزرگتر می شویم و به لذت خواهیم رسید، لذتی که محصول فرآیند رشد است و نه هدف آن
زندگی جستجوی معناست و پایدارترین لذتها با کشف آرمان و هدف ما از زندگی حاصل می شوند و چنین لذتی از پیش هدف نیست بلکه نتیجه و پاداش این کشف است. برای کسانی که این معنا را می یابند آنچه زندگی بدانان می بخشد در برابر آنچه خود در زندگی می یابند رنگی ندارد زیرا با این کشف آنان بر سریر، همان اندازه خوشبختند که بر صلیب و به آن آزادی شگفتی دست یافته اند که حتی در کنج تاریکترین سیاهچالها نیز سلب ناشدنی است
کشف بزرگی است درک این حقیقت ارزشمند که رنج، شر و لذت نیز هدف نیست و این خیر و نیکی است که آرمان زندگی است. درست است که نمی دانیم خیر چیست ولی تا روزی که صادقانه برای درک معنای آن مبارزه می کنیم پاداش این سلوک فراتر رفتن از رنج و لذت است اگر که در جستجوی معنا باشیم. داوینچی زمانی گفت شریفترین لذتها
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی -بخش دوم / آوازهای ساراها
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی - بخش اول