بازخوانی ریشه های کهن سنت حاجی فیروز


بازخوانی ریشه های کهن سنت حاجی فیروز

بدون شک در سالهای گذشته یکی از پرمناقشه ترین موضوعات مرتبط با سنتهای نوروز در ایران شخصیت نمادین "حاجی فیروز" بوده است.

یکی از دوستان خوب من چندی پیش دردمندانه نوشته بود که کودکان مغرب زمین از سانتا کلاوس و یا همان بابانوئل (آنگونه که ما در فارسی به سیاق فرانسویان بابانوئل می خوانیمش) هدیه دریافت می کنند و در سال نو  با خواندن ترانه های زیبا این پیرمرد خوش چهره و باشکوه را همراهی می کنند ولی ما ایرانیان سالها پس از لغو برده داری ،مردی زشت و سیاه چهره را با تحقیر به رقص می آوریم که نه تنها چیزی نمی بخشد بلکه خود به رسم گدایی از دیگران می ستاند!

نوشته این دوست خوب و نگاهی کوتاه به تحقیقات مدون در مورد تاریخ این سنت در متون پارسی که آنها را بسیار اندک یافتم مرا بر آن داشت که در حد توان جستجویی کنم و این جستار را بنویسم شاید یاری کوچکی بود در افکندن پرتو نوری به تاریکی ریشه های این سنت کمتر شناخته شده نزد ما ایرانیان. جستجوی مختصر من در فضای مجازی نیز تقریبا مطمئنم ساخت که حداقل در دنیای وب پارسی همه آنچه در این رابطه موجود است چند حدس تقارنی و فصلی برای معنا بخشیدن به این سنت و یا متاخر دانستن و اعتقاد به ریشه دار نبودن آن است.

شاید مهمترین کاری که در زمینه ریشه یابی این سنت تا کنون صورت پذیرفته مبتنی بر حدسهای مرحوم مهرداد بهار و تحقیقات متاخر سرکار خانم شیدا جلیلوند است که سیاهی چهره حاجی فیروز را مربوط به بازگشت او از دنیای مردگان و در ارتباط با اسطوره  سامی بین النهرینی تموز می دانند که توسط ایرانیان اقتباس گردیده است.

در نبود نظریه ای جایگزین، این باور در سراسر دنیای مجازی ایرانی به عنوان فرضیه اصلی منتشر شده و با جستجوی نام حاج فیروز با دهها وب سایت بر می خوریم که به بازگویی این نظریه پرداخته اند و این نظریه ای است که از سوی ایرانیان وارد ویکی پدیای انگلیسی نیز شده است.

نکته جالب دیگر انتقاد از این سنت به عنوان نماد آشکار نژادپرستی توسط اساتیدی گروهی از ایرانیان که عمدتا خارج از ایران زندگی می کنند است که خواهان تغییر این چهره و یا حذف آن هستند. آنچه در این مقاله در برابر این نظریات طرح می شود تنها تشریح کننده تقارنهای قابل تامل این سنت در خارج مرزهای ایرانی و حاصل کار اولیه یک مطالعه تطبیقی است که نیاز به بررسی بیشتر دارد و مدعی حتمی دانستن این تقارنهای قابل تامل به معنای ریشه اصلی این سنت باستانی نیست..

شاید بهتر باشد بررسی خود را با یک تصویر شروع کنیم. به تصویر زیر توجه کنید:

شباهت قابل توجهی است مگر نه؟! حاجی فیروز در کنار سانتا/ بابانوئل !

بی تردید هر ایرانی که سال نو میلادی را در هلند و یا بلژیک گذرانده باشد روزهای 5 و 6 دسامبر این همراه سیه چرده سانتا را دیده است که با حرکات شادی بخش و گاها دلقک گونه، شیرینی و آبنبات میان بچه ها پخش می کند و احتمالا این هموطن با خود گفته چه شباهت جالبی و اتفاقا جستجوی ما از همین شباهت عجیب آغاز می شود.

آیا این شباهت صرفا تصادفی است و یا امکان وجود ریشه های مشترک در بین این دو چهره که هر دو با آغاز سال نو در دو فرهنگ دور از هم مشاهده می شوند وجود دارد؟

اجازه دهید کمی بیشتر با این مرد که با صورت سیاه در کنار سانتا ایستاده است آشنا شویم.

پیتر سیاه یا آن گونه که هلندی ها تلفظش می کنند Zwarte Piet قرنهاست که در کنار سانتا با همین چهره ترسیم می شود و همواره منشا ورود او به داستان سانتا مورد سوال بوده است و پاسخهای متفاوتی به آن داده شده است. پاسخهایی تقریبا شبیه به ریشه یابی های انجام شده برای حاجی فیروز ما! نکته جالب اینجاست که در سالهای اخیر بحث های مربوط به نژاد پرستی در رابطه با این چهره در هلند و بلژیک نیز درست شبیه حاجی فیروز ما بالا گرفته و بسیاری از جامعه آکادمیک هلند خواهان حذف این چهره هستند و در مقابل نیز طرفداران حضورش استدلالهای گوناگونی می آورند که مهمترین این استدلالها این است که این سیاهی اصولا به رنگ پوست ارتباط ندارد و گرد ذغال است! و جالب این که حتی گروهی می گویند دلیل این گرد سیاه پایین رفتن از دودکشهای خانه ها به همراه سانتا و یا به جای اوست برای آن که هدایای کودکان را به آنها برساند! به نظر جالب می رسد مخصوصا که معتقدند احتمالا سانتا با ان جبروت و هیبت احتمالا خود از دودکشها پایین نمی رود و خدمتکار اوست که چنین می کند.

آنها راهی برای توجیه این سیاهی یافته اند ولی ما چه باید بگوییم که حاجی فیروزمان از دودکشی نیز پایین نمی رود!

در مقابل نظریات دیگری نیز وجود دارد. تاریخچه در دسترس این چهره نشان می دهد که اگرچه قدمت این شخصیت همراه سانتا نامعلوم است ولی نخستین بار در کتابی که توسط جان چکمن Jan Schenkman در سال 1845 نگاشته شده به ریشه آن پرداخته شده و از او به عنوان خدمتکار سانتا که چهره سیاه دارد و لباس سرخ رنگی می پوشد و از “آسیا” می آید یاد شده است! جالب ایت مگر نه؟ شخصیتی شبیه حاجی فیروز که قرنها قبل از آسیا به هلند رفته است!

در سالهای بعد در چند کتاب دیگر این منشا ورود به انتقال این چهره از آفریقا به دلیل سیاه بودن تغییر یافته است. اگر بخواهیم به ظاهر او توجه بیشتری کنیم در گذشته او را اغلب با لباس سرخ ترسیم می کردند ولی امروزه لباس او رنگارنگ شده است اگرچه همچنان رنگ قرمز یکی از رنگهای غالب این چهره است.

کلاه او نیز در گذشته اغلب شبیه کلاههای بوقی و کشیده بوده و در اصل کلاه فرگی و یا آنگونه که ما آن را می شناسیم کلاه "مهری" / میترایی بوده است ولی امروز این کلاه ویژگی ثابتی ندارد. درست مانند لباس حاجی فیروز که اگرچه تصویر بیشتر استفاده شده او با کلاه تیز و بوقی است ولی امروز به دلیل عدم توجه به معانی نهفته در آرایش او و درک نشدن آنها کلاههایی با اشکال متفاوت را می توان بر سر او دید. اما از اینها گذشته او حلقه ای نیز به گوش دارد که نشان از بندگی اودارد.

اگر از تاریخ ذکر شده عقب تر رویم تا ریشه های قدیمی تری بیابیم با چند داستان جالب دیگر برمی خوریم و سنتهایی که هنوز هم در جای جای اروپا وجود دارند. یکی از این داستانها که اصلی ترین روایت نیز هست از شیطانی سخن می گوید که سنت نیکولاس و یا همان پروتوتایپ اولیه شخصیت سانتاکلاوس / بابانوئل را همراهی می کند.

باور اصلی بر این بوده است که سنت نیکولاس/ سانتاکلاوس این شیطان را شکست داده و او را بنده خود ساخته است و اگر این روایت را با تصویر پیتر سیاه هلندی تطبیق دهیم حلقه بندگی در گوش او و رنگ سیاهش احتمالا نه معنای نژادی که بر ذات سیاه او دلالت دارد و شکست و بردگی او به دستان قهرمانی که نماد نیروهای روشنایی است.

اگر باز به دنبال خدمتکار و یا همراه سانتا بگردیم در آلمان با شخصیتی برمی خوریم که قرنهاست سانتا را همراهی می کند و بسیاری او را ریشه اصلی این سنت هلندی می دانند. او را در المانی Knecht Ruprecht یا روپرت خدمتکار می نامند. این تصویر زیر از روپرت خدمتکار در آلمان امروز است:

در تصاویر مختلف او عمدتا با چوب یا زنگ در دست و کیسه ای سیاه بر دوش تصویر شده است که طبق افسانه های ژرمن/آلمانی این کیسه پر از خاکستر است.

او از کودکان سوالاتی می پرسد که آیا دعاها و ذکرها را بلد هستند یا نه و اگر بلد باشند به آنها شیرینی و تنقلات می دهد و اگر بلد نباشند آنها را در کیسه خاکستر خود می اندازد و با خود می برد!

در روایتی دیگر و کمتر ترسناک او به کودکان لوس و بد به جای هدایای خوب ، ذغال و سنگ می دهد در حالی که بچه های خوب هدایای خود را نه از او بلکه از سنت نیکلاس دریافت می کنند!

شکل ترسناک تر این موجود شیطانی و ذغال آلود که اغلب در تصاویر قدیمی تر سرخ رنگ ترسیم شده را می توان در جنوب آلمان و منطقه آلپ به ویژه اتریش و همچنین کرواسی و بخشهایی از شرق اروپا دید که در اتریش و کرواسی او را با نام “کرامپوس” Krampus می شناسند. این شیطان ترسناک که سانتا را همراهی می کند موجودی شاخدار و پشمالو با پنجه هایی تیز و زبانی سرخ رنگ و دراز است که کسانی که لباس او را می پوشند در جشنهای سال نو در خیابانها کودکان را دنبال می کنند تا آنها را بترسانند!!

در فرانسه نیز سانتا شخصیتی همراه با ویژگی مشابه دارد که او را  Le Père Fouettard می خوانند. داستان او از همه عجیب تر است و به قرن دوازدهم میلادی بر می گردد و از این قرار است که یک قصاب سه پسربچه ثروتمند را که در راه ثبت نام در یک مدرسه مذهبی بودند می کشد تا اموالشان را بدزدد ولی سانتا این را می فهمد و آن سه بچه را زنده می کند و آن قصاب را به عنوان خدمتکار با خود می برد!!

و اما این پایان نیست در همه جای اروپا این شخصیت اسرار آمیز شبیه حاجی فیروز با داستانهایی متفاوت وجود دارد. در سویس او را Schmutzlis می خوانند.

و در لوگزامبورگ او را Housecker نام نهاده اند.

و در کشور چک رسما خود او خود شیطان است که سانتا را همراهی می کند!

مهم نیست کجاست، هر جا که هست زنجیر و یا چوب جارو در دست دارد. زنجیر و یا حلقه در گوشش نشانه ای از به بندگی در آمدن اوست و با ذغال پوشیده بودنش نیز نشان از پلیدی ذات و تبهکاری او دارد و چوب جارو نشانه ای بسیار جالب است که جلوتر آن را شرح می دهم ولی هر چه که هست تا همینجا نیز می دانیم جارو با جادوگران مرتبط است زیرا همیشه جادوگران را سوار بر آن دیده ایم و این علامت نیز به نوعی نشان از ارتباط عناصر جادوی سیاه با این شخصیت مرموز است.

سوال ما همچنان باقی است. آیا جدا از شباهتهای ظاهری حاجی فیروز و این شخصیت به ویژه پیتر سیاه هلند و بلژیک، آیا ریشه مشترکی برای آنها می توان یافت؟ چیزی که بتواند این شباهت را توصیف و توجیه کند و به آن معنا ببخشد؟

می دانیم که خود سانتا کلاوس و سنت مسیحی کریسمس اقتباس بسیار نزدیکی از میتراییسم هستند که در گاه تولد مسیح، آیین محبوب و رایج در امپراطوری روم بود.

امروز در آکادمی غرب به صورت عام این علاقه وجود دارد که از میتراییسم با نام کلی پاگانیسم یاد کنند. تقریبا امروز دیگر مناقشه ای بر ریشه های پاگانی کریسمس وجود ندارد و اگر خوانندگان این مقاله مایلند این شباهتها را ببینند با جستجوی ساده ای در اینترنت به دهها مقاله در این رابطه خواهند رسید. لباس سرخ رنگ، کلاه شکسته فرگی/مهری/میترایی، استفاده از کاج، انطباق با 25 دسامبر که زادروز تولد مهر (میتراست) که به عنوان شب یلدا و غلبه نور توسط بخش وسیعی از دنیای ایرانی جشن گرفته می شود همه و همه تنها بخشی از این شباهتها هستند.

ارتباط آیینهای کریسمس با میتراییسم که مراحل اولیه تولد و رشد خود را در ایران زمین یافته است ناخود آگاه این سوال را پدید می آورد که اکنون که می توان تصور کرد که  میتراییسم و کریسمس از یک سو و آیینهای کریسمس و حاجی فیروز از سوی دیگر به یکدیگر مرتبطند، آیا ارتباطی منطقی می توان بین میتراییسم و شخصیتی که ما امروز او را حاجی فیروز می خوانیم یافت؟

پاسخ من به این پرسش مثبت است زیرا لباس سرخ رنگ، شکل کلاه و چوب جارو که خود تجسمی از وند Wand و یا "شاخه برسم" است که در جای خود بحثی مفصل است ، همگی این علائم، ظن ارتباط این سنت با میتراییسم و آیین مهر را تقویت می کند. همچنین می دانیم که کلیسا به صورت سابقه داری میتراییسم را با شیطان و شیطان پرستی مرتبط می دانسته است و این رنگ سرخ را رنگ شیطان و یا لوسیفر نیز می داند.

جالب است بدانیم که در برخی نقاط و مقاطع تاریخی در اروپا شیطان و سانتا یک نفر بوده اند و اصولا نام این شخصیت نیک پیر و یا Old  Nick  ، نامی بوده است که به شیطان اختصاص داده می شده و حتی نام سانتا کلاوس که آن را تلفظی از سنت نیکلاس می دانند نیز مطابق این تحلیل می تواند در اصل Satan Claws و یا پنجه های شیطان معنا دهد و Santa در هم ریخته کلمه Satan است و Claus نیز فرم دیگر نگارش Claws است که اتفاقا موجودی شبیه کرامپوس و ترسناک است. من شخصا این احتمال را غیرمحتمل می دانم.

جالب اینجاست که خود نیکلاس سیاه نیز در داستانها مستقلا وجود داشته است و کلیسایی در آرژانتین نیز به همین نام وجود دارد. ارتباط میترا و اهریمن همیشه اسرار آمیز بوده است گرچه در آیین مزدایی میترا با اهریمن مبارزه می کند ولی در آیین زروانی که آیین کهن ایران باستان است، میترا داور اهورا مزدا و اهریمن است و از این رو ارتباطی دو سویه با هر دو سوی ظلمت و تاریکی و نیک و شر می یابد و رابطه اش با اهریمن در هاله ای از ابهام و اسرار آمیز بودن فرو می رود.

تفاسیر متفاوتی می توان از این چهره دود گرفته و لباس خاص و عجیبش ارئه داد که لزوما می توانند هیچ یک درست نباشند. شباهت این چهره و لباس پیتر سیاه به نو واردان آیین میترایی که در مرتبت "کلاغ" قرار دارند و در نتیجه تقابل جهل نوآموز و بالاترین مقام میترایی یعنی "پدر" و یا بالاترین مرتبه که قرینه آن در اینجا سانتاست ،می تواند بلک پیتر را که در جهل شیطانی خود قرار دارد شاگرد و با توجه به ساختار سلسله مراتبی میتراییسم در مقام خدمتکار پدر قرار دهد.

می دانیم که در میتراییسم نه تنها برده داری وجود نداشته بلکه اصولا این آیین را به عنوان دین آزادی می شناسند و بنابراین در صورت ارتباط این سنتها و میتراییسم ، این شخصیت سیاه چهره هر چه هست برده ای سیاه پوست نیست . همچنین این داستان نیز متصور است که این سنت نماد غلبه نور بر تاریکی و یا غلبه میترا بر اهریمن و نمایشی از به بند کشیدن اهریمن باشد. این موجود سیاه رنگ با جامه سرخ براق نمادی از شیطان در بند شده است، در نبرد پیروزمندانه خورشید و زمستان که سرانجام بر تسلط سیاهی و سرما نقطه پایان می نهد.

این تعبیر که حاجی فیروز (طبیعتا نامی متاخر که مشخص نیست کی و کجا به این شخصیت بسیار کهن بخشیده شده است) تجسم اهریمنی است که شکست خورده و به بندگی نور در آمده و به خدمت او می رقصد و می خواند، جشن پیروزی و رستگاری نوع بشر بر تاریکی است. جشن غلبه نور و به بندکشیدن تاریکی است .

به دلیل کمبود مطالعات در معنا شناسی میتراییسم این آشکار نیست که کدامین روایت می تواند درست باشد و در نتیجه حدسهای طرح شده نه از آزمایشگاه سنجش کارآمدی، که در حقیقت که از ذهنی کنجکاو و نظر شخصی منشا گرفته اند و بدیهی است که ممکن است با همه دقت اعمال شده واقعا دقیق نباشد ولی هرچه که هست معتقدم به عنوان یک نظریه به علت تقارنهای قابل توجه تاریخی و جغرافیایی جای بررسی و مطالعه بیشتر را داراست.

این شیطان رام شده، یا نوآموزی که در آغاز راه خرد قرار دارد و یا حتی اشاره ای به ماهیت دوگانه میترا هرچه که هست زمینه مشترک نیرومندی را با پیتر سیاه در سنتهای مسیحی به نمایش می گذارد و این حدس را پدید می اورد که جایی دور ، بسیار بسیار دور و در عصری کهن که سرزمینهای آریایی یگانگی فرهنگی خویش را به یاد می آورده اند این سنتها ریشه ای یگانه داشته اند.

پس شاید که منصفانه نباشد که بر فرهنگ کهن خود با دید امروزی بتازیم و آن را به جای تحلیل در بستر تاریخی خود با نگاه انسان مدرن زشت بخوانیم زیرا که این سیاه چرده شاد در لباس قرمز هر چه که هست شادتر و انسانی تر از ترساننده، تنبیه کننده و حتی کشنده کودکان در افسانه های اروپایی است که هنوز هم زنده هستند و در فرهنگ خود حفظ می شوند. نکته اینجاست که در جهان غرب از نزدیک به یک قرن پیش بر اسطوره کهن سانتا رنگ بازار امریکایی پاشیده اند و از آن محصولی جذاب و قابل فروش ساخته اند و ما پیش از بازاندیشی در اسطوره هایمان می رویم که به فراموشی بسپاریمشان. و یا نابودی انها را خواستار شویم

سال نو پیشاپیش بر شما هموطنم در هر جای دنیا که هستید

شاد و پیروز باد.

آیدین آرتا

5 1 vote
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments


0
Would love your thoughts, please comment.x