آینه سیاه و جهنم لایکهای دنیای مجازی


آینه سیاه و جهنم لایکهای دنیای مجازی

ارزش واقعی لایکهایی که از دیگران در شبکه های اجتماعی می گیریم چقدر است؟ ما چقدر به این لایکها و عددها در شبکه های اجتماعی اهمیت می دهیم؟

آیینه سیاه Black Mirror مجموعه تلویزیونی است که هر قسمت از آن در داستانی مجزا و با طنزی تلخ به موضوع تکنولوژی و عواقب پیچیده آن بر زندگی انسان مدرن می پردازد. هر داستان در دنیایی موازی و هم زمان با دنیای معاصر و یا در آینده ای نزدیک رخ می دهد و ما را به تفکر در رابطه خود با خویشتن، دیگران و تکنولوژی فرا می خواند.

به دلیل جالب و منحصر به فرد بودن ساختار این مجموعه تصمیم دارم هر وقت که فرصت یافتم بخشهایی از داستانهای این مجموعه و سوالات مهمی را که در پیش روی ما قرار می دهد با شما شریک شوم. یکی از قسمتهای این مجموعه با نام "سقوط با سر" Nosedive ما را به دنیایی می برد که در آن موقعیت و طبقه اجتماعی، درآمد، امکانات، خانه ای که در آن زندگی می کنیم و حتی ماشینی که می توانیم در سفر کرایه کنیم تنها با امتیازی امکان پذیر می شود که خود بر اساس لایکهایی که ما از دیگران می گیریم محاسبه می شود.

همه مردم می توانند با لنزی ویژه که در چشم دارند این نمره را که بین صفر تا پنج است در دیگران ببینند و در روابط روزمره با لایکهای خود به آنها امتیازی بین یک تا پنج دهند. در چنین جامعه ای همه باید به شدت مراقب پرسونا/ نقاب و پوسته ظاهری شخصیت خود باشند. پروفایل عمومی هر فردی برای همه افراد جامعه در دسترس و قابل مشاهده است. به طور مثال وقتی راننده تاکسی شما را به مقصد می رساند هر دوی شما می توانید به یکدیگر نمره ای از یک تا پنج دهید. همینطور وقتی برای خرید به مغازه می روید و یا حتی در آسانسور وقتی از کسی خوشتان نمی آید و یا رهگذری که در خیابان به شما تنه می زند و رد می شود.  

در این دنیا نه فقط همه مردم بهترین و زیباترین عکسهای خود را در پروفایل برای دیدن بقیه به اشتراک می گذارند وپیوسته به دنبال یافتن عکس چشمگیرترین غذا و یا بامزه ترین گربه ها هستند، بلکه در رابطه با یکدیگر نیز همیشه لبخندی بزرگ بر لب دارند و سعی می کنند با همه کسانی که در روز با آنها برخورد می کنند به حدی خوش برخورد باشند که چیزی جز لایک پنج ستاره از آنها نگیرند.

با همه اینها هر فردی در نهایت محدود به مجموعه دوستان خود است و همچنین همکاران و مجموعه کسانی که در طول روز از آنها سرویس می گیرد و یا به آنها سرویس می دهد که عمدتا در طبقه ای مشابه و یا نزدیک خود او قرار دارند. برای صعود به طبقه ای بالاتر نیاز به جمع آوری تعداد زیادی لایک با ستاره های بالا از غریبه ها وجود دارد که معمولا انگیزه ای برای این کار ندارند زیرا مستقیم با شما در ارتباط نیستند و یا مهمتر از آن گرفتن لایک از طبقه ای که نمره  اجتماعی آنها بالای 4.6 است که به راحتی به کسی امتیاز بالا نمی دهند زیرا هم سعی در بسته نگاه داشتن طبقه خود دارند و هم به راحتی می توانند تلاشهای طبقه پایین تر را برای گرفتن تایید به دلیل محبوبیت و دسترسی خود به چرخه های بزرگتر انسانی نادیده بگیرند.

قهرمان داستان این قسمت از "آیینه سیاه" دختری جوان است  با نام لِیسی Lacie که رویایش خرید خانه ای است که خرید آن به امتیاز اجتماعی بالای 4.5 نیاز دارد در حالی که نمره او 4.2 است. این دختر جوان هر روز بیدار می شود، پس از به اشتراک گذاشتن ورزش صبحگاهی خود با دیگران که نشانگر سلامت اوست سعی می کند زیباترین سلفی ممکن از خود را با لبخندی که تلاش می کند واقعی به نظر برسد با دیگران شریک شود، سپس از قهوه خود و بیسکویت نصفه گاز زده اش که طعم هیچکدام را دوست ندارد عکس می گیرد و با دیگران به اشتراک می گذارد و پس از آن همه پستهای با ربط و بی ربط همه را پنج ستاره لایک کند تا آنها هم او را متقابلا با امتیاز بالا لایک کنند.

او همچنین در خیابان و یا محل کار خود به همه لبخندی بزرگ و مصنوعی تحویل می دهد و سعی می کند وانمود کند که همه کسانی را که بقیه دوست دارند دوست دارد و کسانی را که بقیه دوست ندارند با امتیاز پایین دیسلایک می کند تا بتواند امتیاز خود را بالای 4 نگاه دارد ولی حتی همه این زندگی مصنوعی برای رسیدن او به آرزویش کافی نیست.

در نهایت او موفق می شود که نظر یکی از دوستان دوران کودکیش را جلب کند که امتیاز 4.8 دارد و توسط او به مراسم عروسیش دعوت می شود تا در آن به عنوان نزدیکترین دوست کودکی عروس برای دقایقی برای صدها مهمانی سخنرانی کند که امتیاز همه آنها بالای 4.6 است و این فرصتی استثنایی برای اوست تا با افزایش ناگهانی امتیازهایش به خانه رویایی خود برسد. در این راه برای او حتی این مهم نیست که این به ظاهر دوست کودکی و نوجوانی با نامزد او رابطه داشته و او این را می دانسته است. او چیزهای زیادی از حقیقت درونی و دوست نداشتنی دوست نوجوانی خود می داند ولی قرار است که او در ستایش از تمام خوبیهای او سخن بگوید تا لایکهای ارزشمندی را بگیرد که او را در جامعه مهم تر و ثروتمند تر می کنند.

در راه سفر به مراسم عروسی، لِیسی قهرمان داستان ما با مجموعه ای از اتفاقات پیش بینی نشده مواجه می شود که نتیجه انها سقوط آزاد امتیاز اجتماعی اوست. این اتفاقات ناخوشایند با کنسل شدن پرواز او و عصبانی شدن و مشاجره او با کارمند هواپیمایی شروع می شود  و در طول سفر دشوار او تداوم می یابد که نتیجه آنها سقوط امتیاز او به 2.1 است.

وقتی به نزدیکی محل عروسی می رسد دوست او نائومی تماس می گیرد و در کمال ناباوری به لِیسی می گوید که دیگر لازم نیست در عروسی شرکت کند زیرا با امتیاز اجتماعی 2.1 حضور او تنها سبب سرشکستگی نائومی نزد مهمانانش خواهد بود ... و بقیه داستان که نهایتا به سقوط لِیسی به صفر و زندانی شدنش و نهایتا کنار رفتن نقاب و بیان چهره ای منتهی می شود که مدتها پشت ماسک اجتماعی او پنهان مانده بود.

جایی از این داستان زنی سالخورده با امتیاز 1.4 که راننده یک کامیون است و او را برای مسافتی سوار می کند مکالمه ای عمیق و جالب با این دختر جوان دارد. این زن سالخورده برای او تعریف می کند که زمانی امتیاز او 4.6 بوده است ولی سرطان همسرش که امتیاز 4.3 داشته و مرگ او به دلیل ناتوانیش برای استفاده از امکانات افرادی با امتیاز بالاتر از 4.4 باعث شد او روش زندگی خود را به صورت جدی بازنگری کند. او تصمیم گرفت با خود و دیگران صادق باشد و نقابش را کنار گذاشت و خیلی زود دریافت که هیچ کس در دنیایی که بر اساس لایکها ارزش انسانها را ارزیابی می کند هیچ اهمیتی به صداقت نمی دهد.

به سرعت همه دوستانی که به ظاهر دوست او بودند ولی در حقیقت تنها رابطه آنها با هم مبادله لایکها بود شروع به ریزش کردند و با ریزش آنها او احساس کرد که اندک اندک سبک تر و از دروغها آزاد تر می شود. حسی شبیه از پا در آوردن کفشی تنگ! این بانوی سالخورده از قهرمان داستان ما لِیسی Lacie می پرسد که چه می خواهد و به چه می خواهد برسد و برای چه چیزی می جنگد؟ لِیسی پاسخ می دهد برای خوشحال بودن ... اینکه بتواند نفسی عمیق بکشد و فکر کند که راضی است ولی پیش از رسیدن به آن نقطه ناچار است این بازی احمقانه لایکها را ادامه دهد برای اینکه دنیا اینگونه طراحی شده است. دنیایی که در آن اهمیت آدمها و مطالب و همه چیز بر اساس عقاید عمومی و این لایکها تعیین می شود.

این قسمت از مجموعه "آیینه سیاه "که تصویری کاریکاتور گونه و اغراق شده ولی قابل لمس و عمیقا قابل احساس از دنیای امروز را در برابر ما قرار می دهد، این سوال مهم را از ما می پرسد که رابطه ارزش ما و لایکها چیست؟ رابطه ما با دیگران؟ با دنیای اطراف؟ با آنچه که می بینیم و در برابرمان قرار می گیرد؟ صداقت و راستی با خود و دیگران در این دنیا چه جایی دارد؟ عمق ما در پس نقاب اجتماعی مان چقدر است؟

گفته می شود که در یک مکالمه آزاد و معمولی عادت کلی ما این است که 40% از زمان مکالمه را در رابطه با خود حرف بزنیم. احتمالا همین میزان از پستهای شبکه های اجتماعی ما نیز احتمالا به طور معمول در رابطه با خود ماست. نوشته هایی در رابطه با خودمان، عکسهایمان و جاهایی که می رویم و یا به شخص ما مربوط است. شاید بتوان بر این اساس شکلی از تقسیم بندی به این شکل ارائه داد که هر یک از ما در شبکه های اجتماعی یا بیش از 40% مطالب خود را به شخص خود اختصاص می دهیم و یا کمتر از 40%. حال به این سوال فکر کنید ... چند درصد از پستهایی که شما به اشتراک می گذارید و در انتظار لایک خوردن آنها توسط دیگران می نشینید در رابطه با شخص خودتان است؟ من قضاوت در رابطه با معنای این تقسیم بندی و جایی که شما خود را در آن قرار می دهید به خود شما واگذار می کنم ولی دوست دارم به دو نکته اشاره کنم. یکی در رابطه با لایکهایی که ما شخصا می گیریم و دیگری لایکهایی که مطالبی که آنها را به اشتراک می گذاریم و شخصی نیستند ولی ما آنها را ارزشمند می دانیم.  

چندی پیش دوستی که دستی به قلم دارد و می نویسد در استتوس فیس بوک خود با گلایه از اینکه کسی نوشته هایش را نمی خواند جمع دوستانش را خطاب قرار داد و نوشت که تصمیم دارد یک خانه تکانی در دوستان فیسبوکش انجام دهد و تنها کسانی را که خواننده نوشته های او هستند (به این معنا که حداقل بعضی از آنها را لایک می کنند) در جمع دوستانش نگاه دارد و اگر کسی با آنچه برای او ارزشمند است ارتباطی ندارد و نوشته هایش را نمی خواند (نوشته های ایشان را لایک نکرده است و یا کامنتی نمی گذارد) آنها را حذف کند.

خواندن این بیانیه تهدید به اخراج که خوشبختانه شامل من نمی شد من را به این فکر واداشت که چرا بعضی از ما تا این حد لایکهای دیگران را جدی می گیریم؟ این لایکها حقیقتا چه معنایی دارند؟ جالب است که همه ما فکر می کنیم اگر دیگران عکسها و یا مطالب ما را دوست داشته باشند به معنای این است که عکس و یا مطلب ما ارزشمند است ولی در اغلب موارد خود ما عکسها و مطالب دیگران را تنها به این دلیل لایک می کنیم برای اینکه فکر می کنیم این "رفتاری درست" است. جالب نیست که بخشی از ما باور می کند عکسها و پستهای ما جذاب تر و ارزشمند تر از دیگران است و به همین دلیل لایکهایی که ما می گیریم کاملا صادقانه و بازتاب ارزش درونی ما و مطالب ماست؟

به نظر شما اگر نیچه در قرن بیست و یکم زندگی می کرد چند دوست در صفحه فیس بوکش داشت و چند لایک برای نوشته هایی که به اشتراک می گذاشت می گرفت؟ هگل چطور؟ چقدر این لایکها اهمیت داشتند؟ جالب است که بدانیم نیچه عمده نوشته هایش را با هزینه شخصی منتشر ساخت و تنها پس از مرگش بود که بسیاری از نوشته هایش با اقبال مواجه شدند. او در توصیف تنهایی خود و مقایسه آن با هگل می گوید که وقتی هگل در بستر مرگ بود تنها یک نفر بر بالین او حاضر بود و هگل به آن یک نفر گفت که تنها تو فلسفه مرا فهمیدی و تو هم نفهمیدی! و با طنزی تلخ پیش بینی کرد که بر بستر مرگ او حتی آن یک نفر هم حاضر نباشد!

ولی به راستی چه اهمیتی داشت چند نفر او را در آن روزها لایک می کردند؟ این خود اوست که به ما می گوید ارسطو زمانی گفت تنها دو موجود از تنهایی لذت می برند خداوند و هیولاها ولی به باور من (نیچه) گروه سومی نیز هستند که ترکیبی هستند از این دو: فلاسفه! چند نفر اندیشمند بزرگ دیگر را با سرنوشتی مشابه نیچه، هگل، اسپینوزا، پاسکال و یا روسو می شناسید؟

هر نویسنده ای می نویسد تا خوانده شود. من هم می نویسم تا خوانده شوم و مایلم از شما که تا اینجای این نوشته را خوانده اید و تنها یک لایک و یا ویو به این نوشته بدون خواندنش اضافه نکرده اید تشکر کنم. ولی به راستی اگر ما می نویسیم، نقاشی می کنیم، عکس می گیریم و یا قطعه ای موسیقی خلق می کنیم برای چه کسی این کار را انجام می دهیم؟ من پیوسته به خود یادآوری می کنم که من می نویسم چون نوشتن را از ننوشتن و سکوت ارزشمندتر می دانم. فراتر از آن .. این آن کسی است که من هستم ولی من همچنین می نویسم تا بخشی از گسترش حقیقتی باشم که در قلب خود به درستی آن ایمان دارم ولی در این راه من برای شماره ها نمی نویسم. من برای "یک نفر" ها می نویسم. همان یک نفرهایی که می خوانند و یا روزی خواهند خواند.

من حتی فعالانه تلاش می کنم مخاطبان خود را گسترش دهم ولی نه به دلیل اینکه عدد مخاطبان به تنهایی معنایی دارد بلکه به این دلیل که به من و آن یک نفرها امکان بیشتری می دهد تا یکدیگر را پیدا کنیم. چندی پیش ایمیلی دریافت کردم که در آن پیشنهاد شده بود می توانم با پرداخت هزینه ای ممبر  Member و ویو View فیک به صفحه تلگرامم اضافه کنم و حتی لیست قیمتی به این صورت ضمیمه شده بود که به ازای هر هزار ویو و یا هر هزار عضو هزینه مشخصی برای پرداخت وجود داشت! باور می کنید ما در جهانی زندگی می کنیم که دروغ در آن خود به شغل و تجارتی قابل معرفی و بازاریابی تبدیل شده است؟! من برای صاحب این تجارت شریف نوشتم که حاضرم با او معامله کنم اگر او به جای این اعداد پر از صفر تنها یکی از آن "یک نفر" هایی را که جستجو می کنم برای من بیابد.

اصل پارِتو Pareto Principle اصلی شناخته شده مبتنی بر 80/20 در اقتصاد، تجارت و تولید است به این معنا که همیشه هشتاد درصد از نتیجه شما از 20 درصد از مجموعه ای که هدف گرفته اید ناشی می شود. به این معنی که در نهایت اگر ده هزار عضو در شبکه خوانندگان خود دارید احتمالا تنها دو هزار نفر از آنها مخاطب اصلی شما خواهند بود و از میان هزار دوست فیسبوک شما در بهترین حالت احتمالا نهایتا تنها دویست نفر ارتباطی معنا دار حتی در سطح لایک با پست شما خواهند داشت و از میان آن دویست نفر نیز تنها عددی در حد چهل نفر کمی عمیق تر با آن ارتباط برقرار خواهند کرد ولی در نهایت اگر براستی به دنبال مخاطبی راستین هستید برای آنچه آن را مهم می پندارید هدف خود را "یک نفر" ها قرار دهید و نه عددها زیرا کیفیت جمع ما با کسانی که به راستی در کنار ما قرار دارند تزایدی خطی نیست بلکه گاهی تنها یک نفر می تواند نیرویی ارزشمندتر از هزاران باشد. پس هرگز برای محبوبیت به والاترین ارزشهای خود و کسی که براستی هستید و آنچیزی که براستی به آن باور دارید پشت نکنید زیرا تنها در این صورت است که آن "یک نفر" های ارزشمند و راستین شما را خواهند یافت.

اگر که با تداوم و ثبات، مطالبی ارزشمند را با دیگران شریک شوید و تلاش صادقانه شما این باشد که آنها را به اندیشیدن وادارید، با زیبایی کار هنری خود آشنا کنید و یا حتی آنها را بخندانید، به تدریج از خود یک بِرَند خواهید ساخت که این برند سرانجام مخاطبان خود را خواهد یافت. مخاطبانی که صادقانه به کار شما و آنچه انجام می دهید علاقه مندند و به ارزش آن باور دارند.  

اگر هم که عمده و بیش از چهل درصد آنچه به اشتراک می گذارید تنها معطوف به خود شماست و از عکسها و نوشته هایی در رابطه با "من" و آنچه این "منِ پراهمیت" احساس می کند فراتر نمی رود، شاید باید کمی بیشتر به همان سوالی بیندیشید که آن بانوی سالخورده از لِیسی پرسید.  حقیقت این است که اگر 8 ساعت در روز تلاش ما این باشد تا تصویری بهتر و روشن تر از خود برای لایک گرفتن از دیگران ارائه دهیم به مرور پذیرفتن واقعیت خاکستری و کمتر روشن زندگیمان برایمان دشوارتر خواهد شد به ویژه که ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن دنیای خاکستری خود را با دنیای روشن تصویرهای شاد و خوشرنگ ولی غیرواقعی دیگران مقایسه می کنیم.

چقدر به باور شما نظر دیگران برای شما برابر با حقیقت و یا بازتاب واقعیت است؟ چقدر نظر دیگران ارزش شما، یک مطلب، یک عکس و هر چیز دیگری را تعیین می کند؟ پاسخ به این سوالات رابطه ای معکوس با اعتماد به نفس و احترامی که ما برای خود، دیگران و حقیقت قائلیم دارد. هر چقدر پاسخ ما به این پرسش مثبت تر باشد زندگی ما بیشتر بر اساس جستجوی تایید دیگران بنا شده است.

چندی پیش تحقیقی را که در دانشگاه استنفورد در رابطه با دانشجویانی که خودکشی کرده بودند می خواندم. بیشتر این دانشجویان حتی تا زمان مرگ خود تصویری ایده آل و شاد در شبکه های اجتماعی از خود ارائه می دادند. محققان این پروژه نام این پدیده را سندرم اردک Duck Syndrome گذاشتند برای اینکه اردکها روی آب به نظر می رسد که بسیار به آسانی و بسیار نرم حرکت می کنند ولی در زیر آب پاهای آنها در تلاشی بی وقفه تقلا می کند تا این حرکت را میسر سازد چیزی که با دیدن اردکی که روی آب به نرمی شنا می کند نمی توان آن را دید.   

این مهم است که بدانیم نه تصویر ما و نه تصویر شادی که از دیگران در عکسهایشان و سفرهایشان و مهمانیهایشان می بینیم تمام تصویر زندگی ما و آنها نیست ولی آنچه در نهایت به راستی مهم است کسی است که ما در درون خود هستیم.

ژان پل سارتر در نمایشنامه معروف خود با عنوان "خروجی نیست" No Exit! داستان سه گناهکار را تعریف می کند که برای ابد به ماندن در دوزخ محکوم شده اند ولی در این داستان دوزخ نه آتش است و نه آنکه شکنجه ای فیزیکی در کار است، بلکه جهنم تنها اتاق کوچک مبله ای است که این سه نفر محکومند تمام ابدیت را در کنار هم در این اتاق بگذرانند در حالیکه هر یک باور دارند بهتر از تصویری هستند که دو نفر دیگر از آنها در ذهن خود دارند.

جمله پایانی این نمایشنامه که ژوزف گارسِن Joseph Garcin یکی از سه قهرمان این نمایشنامه بر زبان می آورد این است که "جهنم یعنی دیگران!" Hell is other people که در حقیقت اشاره به بخشی از فلسفه سارتر دارد با عنوان "نگاه" Look که معنای آن این است که حضور دیگران باعث می شود که ما خود را به عنوان یک شیء Object ببینیم و این ما را از انسانی آزاد بدل می سازد به یک "چیز" در میان چیزهای دیگر. به همین دلیل است که حضور دیگران جهنم آزادی ماست! از این رو که ما را در شکل ثابت آنچه که هستیم و به آن شکل که سارتر به آن اشاره می کند در واقعیت ایستای خود Facticity منجمد می کند و مانع از تعالی Transcendence ما می شود.

من مثل سارتر باور ندارم که دیگران جهنم ما هستند زیرا باور عمیق من این است که بهشت نیز در خلا نیست شدن دیگران پدید نمی آید، ولی مانند سارتر بر این باورم که "در نگاه دیگران زیستن" ما را به یک شیء فاقد آزادی و ناتوان از تعالی فرو می کاهد.

به باور من تفاوتی ژرف است میان تنهایی و یگانه چون "یک نفر" ایستادن. در اولی زنجیر نامریی دیگران همچنان بر پای ماست و در دومی ما در میان همه ایستاده ایم بی زنجیر و این رهایی از دیگران نخستین شرط رها ساختن دیگران است. در نهایت ما با دیگران در این جهانیم و بی شک برای هیچ یک از ما خروجی از این اتاق نیست!

آیدین آرتا

ژانویه 2019     

 

 

0 0 votes
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

3 Comments
قدیمترین
جدیدترین بیشترین امتیاز
Inline Feedbacks
View all comments
Farzaneh
5 years ago

با سلام
این مطلبتون خیلی جالب بود.خوبه که وقت میزارید تا تاثیری بزارید..
مطالب کانالتونو می خونم و استفاده می کنم. ممنون بابت انرژی که میزارید

Anonymous
Anonymous
3 years ago

سپاس فراوان از وقتی که به نوشتن این مطالب اختصاص می دهید. قطعا آموزه های شما در زندگی خوانندگان بی اثر نخواهد بود و اگر حتی روزی این نوشته ها و گفتگوها ناپدید شوند٫ تاثیرشان پابرجا خواهد ماند



3
0
Would love your thoughts, please comment.x