هدف نهایی در روانشناسی یونگ چیزی است که او آن را فردیت Individuation می نامد. معنای فردیت اتحاد نهایی خودآگاه و ناخودآگاه و رسیدن به چیزی است که یونگ آن را خویشتن SELF می نامد. این خویشتن با من و یا همان ایگو تفاوتی بنیادین دارد. خویشتن را می توان "من"ی دانست که در زمان و مکان Spaciotemporal محدود نیست و نه تنها شامل انچیزی می شود که هستیم بلکه همه انچیزی که می توانیم باشیم ولی نیستیم را هم در خود نهفته دارد. در دیدگاه یونگ این خویشتن خویش در قلب وجود ما نشسته است درست شبیه نور و یا بودایی که در مرکز ماندالا قرار دارد.
کجا سایه خود را جستجو کنیم؟
هر یک از ما دوست داریم که خود را شامل فضایل ارزشمندی بدانیم. ارزشهایی که برای شما محترم و بزرگ اند چیستند؟ حال متضاد آنها را تصور کنید. آیا ممکن است جایی در زندگی خود این متضادها را از خود بروز داده باشید یا تحت کنترل آنها عمل کرده باشید؟
شما صداقت و شهامت و آزادی را تحسین می کنید؟ آیا جایی هست که به یاد بیاورید عدم صداقت خود را و ترس و جبن خود را و رفتار برده وار خود را؟ کجا چنین چیزی برای شما رخ داده است و چند بار؟ کجا بر خلاف ارزشهای خود عمل کرده اید؟
سایه را می توان در گریزها و پرهیزها، اتفاقات ثابت و مشابهی که در روابط و رفتارهای ما تکرار می شوند، کارهای تکراری ما و همچنین لحظات خشم یافت.
به طور دقیق تر هراسهای اساسی ما Core anxiety ، خشمهای ما به ویژه آنهایی که به خشونت تمایل پیدا می کنند، احساس شرم و تحقیر درونی ما، مقاومتهای بی دلیل ما در برابر تغییر و در برابر دیگران، رفتارهای به خود آسیب زننده چه به جسم وچه به روحمان، جاهایی که حتی خودمان نمی دانیم چرا اینقدر تحریک پذیر و غیرقابل انعطافیم و در مقابل حتی نرم بودن و انعطاف پذیری بی دلیل ما همگی به ما سایه ای را نشان می دهند که در درون داریم و بر آن آگاه نیستیم.
آیا ما به شیوه ای یکسان به دوستی های خود خاتمه می دهیم؟ از مسیری یکسان روابطمان دچار مشکل می شود؟ در کار خود مشکل پیدا می کنیم؟ و توازن زندگی خود را به هم می ریزیم؟ با اندیشیدن و صاقانه مواجه شدن با این اتفاقات مشترک می توانیم جای پای سایه خود را ببینیم.
جایی که به شدت اصرار داریم حق باماست و این حق باما بودن جنبه حیاتی برای ما دارد یکی دیگر از جاهایی است که باید تامل کنیم و سایه را در آن لحظه و موقعیت جستجو کنیم.
نکته مهم دیگر جاهایی است که ما شرطی رفتار می کنیم این را Conditioning می گویند. رفتارهای روزمره و خودبخودی و معمولی ما که در روز که به آنها فکر نمی کنیم نیز در تاریکی سایه قرار می گیرند. همچنین جاهایی که ما زندگی را آزموده نشده و نیندیشیده زندگی می کنیم آن جایی است که می توانیم ردپاهای سایه خود را بیابیم. ما نمی خواهیم هر روز خود را تکرار کنیم ولی اینکار را می کنیم و این همان جایی است که سایه لانه دارد.
یونگ معتقد است این تاریکی درست همانجایی است که ما باید خودشناسی را از آن آغاز کنیم زیرا این تاریکی نهفته در ناخودآگاه بخش بزرگی از رفتارهای ما در طول زندگی هدایت می کند بی آنکه بر منشا این رفتارها آگاهی داشته باشیم.
در حقیقت داستان ما و این بخش نهفته و تاریک ناخودآگاهمان بسیار شبیه داستان بسیار معروف ملانصرالدین است که در زیر نور چراغ در خیابانی روی زمین را جستجو می کرد. عابری پرسید چه می جویی؟ ملا پاسخ داد کلید خانه ام گم شده است. عابر پرسید کجا گمش کرده ای. ملا پاسخ داد در تاریکی ولی اینجا جستجو می کنم زیرا اینجا تنها جایی است که روشن است!
ما نیز کلید فردیت و تکامل شخصیت خود را در تاریکی ناخودآگاه خود گم کرده ایم و اغلب در روشنایی خودآگاه به دنبال ان می گردیم و این جایی است که هرگز آن را نخواهیم یافت.
این کلید در سایه و ناخوداگاه ماست که باید شهامت رودرویی و جستجوی آن را بیابیم. ان کلید جایی در تاریکترین تاریکیهای ما پنهان است.
مواجهه با سایه
یونگ معتقد بود که همه ما انسانها تا حدی می توانیم درک کنیم که جنبه های بدی در وجود ما وجود دارند ولی مواجهه بی حایل و عریان با عمق تاریکی سایه ناخوداگاه، تجربه ای خرد کننده برای هر انسانی است که هرکسی شهامت آن را نخواهد یافت و هراس آن را تاب نخواهد آورد. این تجربه چیزی است شبیه خیره نگریستن در چشمان اهریمن در حالی که با هراس در می یابیم در آینه به خویشتن می نگریم.
معنای این سخن این نیست که ما در درون خود شیطانی هستیم بلکه معنای آن این است که در وجود هر یک از ما سایه ای تاریک تر از آنچه شهامت پذیرش آن را داریم وجود دارد که بر نوری که حقیقت درونی ماست سایه افکنده است و تا زمانی که در برابر آن نایستیم و بر آن غلبه نیابیم به روشنایی درون خویش نیز دست نخواهیم یافت. این سایه بی وقفه تلاش می کند تا کنترل افکار، احساسات، اعمال و انتخابهای ما را در دست گیرد.
سایه می تواند نام دیگری باشد برای همه آنچه در پس ذهن ماست ولی ما به طور مستقیم از آن آگاهی نداریم. سایه اغلب سرشار از آن چیزی است که ما آرزو می کنیم نباشیم ولی ناآگاهانه هستیم.
یونگ در سخنرانی در سال 1937 در دانشگاه ییل چنین گفت:
ما اغلب پیش خود مطمئنیم که بقیه مردم چه فکر می کنند و شخصیت اصلی آنها چگونه است. ما بی وقفه دیگران را بر همین اساس قضاوت می کنیم. ما مطمئنیم که آدمهای بدی را می شناسیم که ویژگیهای منفی آنها در ما غایب است. به باور من باید به شدت مراقب فرافکنی ناآگاهانه سایه خود بر دیگران باشیم. اگر کسی آنقدر شجاع باشد که تمام فرافکنی های خود را متوقف کند دیگر نخواهد توانست که بگوید آنها چنین و چنان کردند، دیگران بر خطا هستند و من محق هستم. چنین فردی می داند هر آنچه تاریکی و مشکل در جهان هست در درون خود او نیز وجود دارد و اگر او بیاموزد که چگونه باید با تاریکی درون خویش و خطاهای ناخودآگاه خویش کنار بیاید و آنها را به هوشیاری آورد در ادامه موفق خواهد شد که بخشی اساسی از مشکل عظیم و لاینحل جهان را حل کند.
همه ما ضعفهایی داریم ، جنبه هایی در هر یک از ما هست که بسیار تاریکتر از آن است که حتی بتوانیم تصور کنیم. ما همه دوست داریم که تصور کنیم انسانهایی خوب هستیم و انگیزه های خوبی داریم. حداقل گمان می کنیم بی آزاریم و به همین دلیل پذیرفتن اینکه بخشی از وجود ما آنقدر تاریک است که به نقل قول از یونگ ریشه های آن تا دوزخ می رسد تصوری ترسناک است.
پذیرش مفهوم سایه باور و سپس اعتراف به این حقیقت تلخ است که ما انسانها کمتر از آنچه خود تصور می کنیم خوبیم و در هریک از ما تاریکی دوزخی وجود دارد که ناآگاهی بر وجود و عمق آن می تواند نه تنها ما را از رسیدن به نور درون باز دارد بلکه می تواند تاریکی را در زندگی انسانهای دیگری که آنها را حتی دوست داریم و در نهایت بر جهان بیرون ما حاکم سازد و غلبه آن را نسل در نسل تداوم بخشد.
این باور که فکر کنیم بی خطرهستیم و دست کم گرفتن ژرفای تاریکی سایه خود ، کار بسیار خطرناکی است. به این فکر کنید که چگونه پدران و مادران با همه عشق خود به فرزندانشان می توانند با دست کم گرفتن اهمیت ویژگیهای منفی خود آنها را به نسل بعد و فرزندانشان منتقل سازند.
کتاب مردان معمولی داستان گروهی از پلیسهای معمولی در آلمان نازی است که پدر و همسری خوب برای خانواده خود و مردانی بی آزار در جامعه پیش از جنگ هستند و تمام آنها در زمان وقوع جنگ سن و سالی دارند. این نکته ای مهم است زیرا برای عمیقا ایدئولوژیک شدن و شستشوی مغزی غالبا سن شما باید زیر سی سال باشد. برای همین است که سربازان را از سن بسیار کم آموزش می دهند و تاثیر بر ذهن را باید از سن کم آغاز کرد تا عقاید یکنفر را عمیقا تحت کنترل قرار داد. در جریان جنگ این مردان معمولی و در شرایط طبیعی بی آزار به لهستان فرستاده می شوند و داستان کتاب داستان این است که چطور ما انسانهای بی آزار می توانیم به سنگدل ترین قاتلان تبدیل شویم و چگونه یک انسان معمولی می تواند قدم به قدم به نقطه ای برسد که بتواند یک زن باردار را بر روی برف روی زمین بکشد و از پشت در سر او شلیک کند.
نکته این جاست که راه ورود به دوزخ گام به گام طی می شود و اگر هر گام خود را اگاهانه در زندگی بر نداریم و به گامهای خود ننگریم. روزی خود را در طبقه ای از دوزخ درون خواهیم یافت که مانند خواب زده ها راه خود را نیمه هشیار به سوی آن پیموده ایم.
پذیرش وجود سایه ای در ناخوداگاه به معنای پذیرش این است که اگر چیزی به نام تاریکی و پلیدی و اهریمن در جهان وجود خارجی داشته باشد این تاریکی و پلیدی و اهریمن موجودی بیگانه نیست بلکه از درون هر یک از ما آغاز می شود و در جهان بیرون تجلی می یابد. این ما انسانها هستیم که سلول سلول هستی این اهریمن را ساخته ایم و حیات ان را تداوم می بخشیم.
کلمه بودا خود به معنای کسی است که از میان همه این شبح های حقیقت حقیقت را دیده است و نگاهش از همه تاریکی ها عبور کرده است. در داستان بیداری بودا، او نخست با کاما و یا خواسته ها ی انسانی مواجه می شود و از آنها می گذرد. سپس با مارا و یا تجسم ترس مواجه می شود و از آن هم عبور می کند و سرانجام با وسوسه نهایی که وظیفه اخلاقی در برابر دیگران است مواجه می شود و به آن هم تسلیم نمی شود. سفر بودا به سوی روشن بینی را می توان سفر گذشتن او از تاریکی دانست. درست ماند لوتوس که برای رسیدن به نور باید از قلب مرداب بگذرد تا رو به سوی نور به شکوه شکفتن دست یابد.
اغلب ما فکر می کنیم که می دانیم چه چیزی در مورد دیگران غلط است و باید اصلاح شود. ما فکر می کنیم که می دانیم چه چیز آن بیرون غلط است و باید با آن جنگیده شود. یونگ معتقد است این نبرد را باید به درون ببریم زیرا تنها با پیروزی در این جنگ است که جنگهای بیرون به پایان می رسد. جایی که ما برای لحظه ای می ایستیم و می پذیریم همه آنچه در دنیای بیرون می بینیم و دوست نداریم در درون خود ما نیز هست و درست به همین دلیل است که می توانیم آن را ببینیم.
خطرناکترین خطای ما برون فکنی سایه خود بر دیگران است. این ریشه تمام خشونتها و جنگهای تاریخ ماست. برای همین است که آنکس که فریاد "اهریمن آن بیرون است او را بگیرید و بکشیدش" بر آسمان است در درون خود اهریمن خونخوارتر و بزرگتری دارد. آن که سوی تاریک خود را نمی بیند خود را معصوم ترین می داند، مانند سایکلوپس و هیولای یک چشمی است که همیشه حق به جانب است و همیشه انگشت اتهام را به سوی دیگران و دشمنان جهان بیرون می گیرد.
آلن واتز Alan Watts نویسنده، فیلسوف و شرق شناس بریتانیایی در جریان محاکمه آدولف آیشمنAdolf Eichmann یکی از فرماندهان آلمان نازی و ازاصلی ترین سازمان دهندگان کشتارها و فجایع بازداشتگاه آشویتس در جریان جنگ جهانی دوم در سخنانی با ارجاع به آموخته های خود از یونگ، چنین گفت:
من قطعا تا آخرین نفس با تاریکی آن تفکری که آیشمن آن را نمایندگی می کند خواهم جنگید ولی هرگز نخواهم پذیرفت که او را شیطان و یا تجسم تاریکی بدانم؛ زیرا من از یونگ آموختم که اگر دشمن خود را تجسم مطلق تاریکی و سراسر اهریمنی تصور کنم، خود از دیدن تاریکی درون خود باز خواهم ماند.
باطل خواندن آنکه در برابر ماست ناگزیر این باور خطرناک را در ما ایجاد می کند که ما سراسر برحقیم و شیطان خواندن آنکه بر علیه آن می جنگیم سرانجام ما را به توهم خود حقیقت بینی خطرناکی خواهد کشاند که خود ریشه سقوط انسانهایی چون آیشمن است.
آنگاه که آیشمن و فرماندهانش یهودیان را تجسم پلیدی و شیطان نامیدند، راه را برآن گشودند که باور کنند خود آنها تجسم نور و مبارزه با پلیدی اند و با وجدانی آسوده که ناشی از این خودفریبی بود به سربازان جوان خود گفتند که آرمان آنها پالایش جهان از هرآنچیزی است که ناپاک و شیطانی است و همین به آنها امکان توجیه هولناک ترین جنایتها نزد خویشتن داد.
اگر ما نیز از دیدن آیشمن و هیتلر درون خود ناتوان گردیم و تردید کنیم که هر یک از ما در زمان و مکان مناسب برای ظهور تاریکی خود ممکن است آیشمن، زندانبان آشویتس و یا سرباز اس اس و مجری دستور او باشیم، تنها چیزی که از تبدیل شدن به آنها کم داریم فرصتی برای اعمال قدرت و خشونت است.
امثال هیتلر ها و آیشمن ها در چنگال سایه خود گرفتارند بی آنکه هیچ چیز از اسارت خود در دستان این تاریکی بدانند. هیتلر در باور خود خویشتن را رهبر والامقام مردمان و نژاد برتر می دانست و آنچه از او جدا بود آن تاریکی بود که باید نابود می شد.
او توانست سایه ملت خود را بیدار سازد و اهریمنی عظیم را که از سوی تاریک تک تک مردمان او تشکیل شده بود از عمق دوزخ جانهای آنها فرا بخواند. هر ملتی سوی تاریکی دارد که رهبرانی که خود در چنگال تاریکی درون اسیرند می توانند آن سایه را بیدار سازند تا با کمک انها عمق و زرفای دوزخ را در جهان بیرون عمیق تر سازند و نیروهای اهریمنی حاکم بر جهان را نیرومندتر بی انکه حتی خود از آن با خبر باشند.
خطری که انسانهای باورمند و ایدئولوژیک معتقد به هر باوری را تهدید می کند فرافکنی سایه درونی خود به نام باوری است که به ان معتقدند. فرصتی برای برون فکنی تاریکی درون بی آنکه ناچار باشند مسئولیت آن را بپذیرند. این تصور که با باور داشتن به چیزی که ان را خوب می دانند خود انها نیز به انسانهایی تماما خوب و از جنس روشنایی بدل شده اند و از همین نقطه است که شروع می کنند به جای جستجوی تاریکی در درون خود آن را در بیرون و در دیگران جستجو کردن و با فرافکنی سایه خود بر دیگران انسانها را به خوب و بد تقسیم می کنند و بدها را لایق نابودی می دانند. هر باور ایدئولوژیک این خطر را دارد که جهان، انسانها، ملیتها و نژادها را به خوب و بد تقسیم کند و با فرافکنی سایه خود جنایت بیافریند.
یک بار دیگر مایلم اینجا این عبارت ژرف و پرمعنا را از الکساندر سولژنتسین که خود سالهای طولانی از زندگیش را در تبعید و مخوف ترین زندانها گذراند نقل کنم که :
ای کاش به همین سادگی بود که میشد میان انسانها خطی کشید و آنان که را در میان ما اعمال اهریمنی انجام می دهند و افکار پلیدی دارند را از دیگران جدا کرد و با نابودی آنها تمام پلیدی و بدی را برای همیشه در جهان از میان برد. ولی گذر سالها بر من آشکارساخته است که آن مرزی که نیکی و بدی و تاریکی و روشنایی را از هم جدا می کند نه از میان دولتها و حکومتها عبور می کند، نه از میان طبقات اجتماعی و نه گروههای سیاسی بلکه این مرزی است که از قلب هر انسانی و تمام انسانها می گذرد و خود نیز در قلب هر انسانی با گذر زمان جابجا می شود. ما نمی توانیم اهریمن را از جهان بیرون برانیم ولی می توانیم آن را ر قلب خود بشناسیم و آن را در وجود خود محبوس کنیم.
باورمندان به هر ایدئولوژی با این خطر مواجهند که عمق باور آنها از سطح نقاب اجتماعی شان فراتر نرود و بر تاریکی درون خود نابینا شوند. اینکه ناآگاهانه هدف باورمندی خود را خودستایی سیری ناپذیر انسانی قرار دهند. این باورمندی سطحی که از سطح پرسونا و نقاب فراتر نمی رود چشم بر هیولای پنهان در تاریکی درون می بندد و با فرافکنی این سایه که پیوسته غلیظ تر می شود همیشه آن دیگری را در بیرون قربانی هیولای درون می سازد. زیرا چگونه ممکن است تصور کنید که تجسم خوبی و مبارز روشنایی هستید و همزمان شهامت این را داشته باشید که به درون خود چشم بدوزید و هیولایی اهریمنی را بیینید که از چشمان شما در آینه به شما چشم دوخته است. کسی که باورمندیش از سطح نقاب سطحی عقاید عمقتر نشده است حاضر است هر قیمتی بپردازد ولی با این هیولای درون روبرو نشود زیرا چنین تجربه خرد کننده ای تمامیت او و همه انچیزی که هست و در گذشته بوده است را فرو خواهد پاشید.
تصور اینکه شیطان جایی بیرون از ما انسانهاست تصوری خطرناک است زیرا روح و قلب ما را به امن ترین جا برای شیطان بدل می کند جایی که می داند ما هرگز بدنبال او آنجا را نخواهیم گشت و بسیارند باورمندانی که در اعماق روح همه انسانهای دیگر شیطان را جستجو می کنند تا با انگشت دیگران را نشان دهند و از سر رضایت به خود بگویند شیطان انجاست بی آنکه ببینند چگونه شیطان در امن ترین جا یعنی درون خود آنها سکنی گزیده است.
شیطان هیچوقت بیگانه ای خارج از ما نیست بلکه در قلعه ای محکم در درون هر یک از ما پناه گرفته است. یونگ معتقد بود ما هریک باید به جنگ درون برویم و اگزورسیست خود باشیم برای شکار هیولایی که در درون هریک از ماست و جهان تنها زمانی به جایی بهتر بدل خواهد شد که هریک از ما بر تاریکی و سایه درون خود غلبه کنیم و ان را به بند کشیم.
به رنجهای زندگی و تاریکی های دنیا نگاه کنید و از خود بپرسید همه این جنگها، فقر، بی عدالتی، فقدان آزادی و جهل از کجا آغاز می شود؟ حقیقت این است که هر جنگی در جهان بیرون نتیجه نبردی است که در درون ما ناتمام مانده است و هر اسارتی که آزادی جسم و روح ما را در بند کرده است نتیجه فقدان آزادی و اسارت روح ماست که آن را بر زندگی خود و دیگران حاکم ساخته ایم.
پس کوچه ها و دخمه های تاریک شهرها و فقر و بی عدالتی در جهان باقی خواهد ماند تا پس کوچه های تاریک قلبهای ما و فقر و تاریکی ذهنهای ما و خشم و رنجیدگی روح ما باقی است ؛ و جنون جنایت باقی خواهد ماند تا زمانی که ما بر تاریکی درون خود نابینا باقی بمانیم و تاریکی را تنها و تنها آن بیرون و در دیگران و جهان بیرون از خود جستجو کنیم.
همه آن زشتی و رنجی که در جهان می بینیم حاصل زندگی نسلهای بیشمار از پدران و مادران ما در گذشته و همچنین خود ما در همین امروز است که تاریکی های خود را از نسلی به نسل دیگر انتقال می دهیم و برای فرزندان خود افسانه اهریمنی را می گوییم که بیرون از ما آدمیان است و در هر نسل می آموزیم که انگشت اشاره خود را به سوی هر کسی و هر جایی اشاره رویم به جز تاریکی درون خود.
هر انسانی که دست به سفر درون می زند و با صداقت و شهامت دست به سفر پرخطر درون می زند و با گذر از تاریکی درون خود سوی روشن خویش را بیدار می سازد و نور درون خویش را تحقق می بخشد سکون جهان و ستونهای تاریکی دنیای بیرون را به لرزه در می آورد.
هرچقدر ما سایه و سوی تاریک خود را چه به صورت فردی و چه سایه و سوی تاریک خود را به صورت جمعی به عنوان یک ملت بهتر ببینیم و با آن مواجه شویم، این سایه کمتر بر ما و سرنوشت ما حاکم خواهد شد.
فیلو الکساندریا فیلسوف یونانی مصری قرنها پیش چنین ما را پند می دهد که:
با همگان مهربان باش زیرا هر آنکس که تو می بینی مشکلی بزرگ و دردناک در زندگی خود دارد.
چنین نگرشی به ما توان با شفقت زیستن را می بخشد. مواجهه با سایه تنها یک دیدگاه در زندگی است نه یک دستور العمل مشخص و گام به گام زیرا این راهی فردی است که توسط هر فرد به شکلی متفاوت طی خواهد شد. این دیدگاه با نخستین گام پذیرش مسئولیت وجود سایه ای تاریک در درون خود شروع می شود و چون نگرشی که مانع از سقوط ما به تاریکی می شود تا پایان راه در کنار ما باقی می ماند.
"یونگ"
آیدین آرتا
موصوع جالبتون رو خوندم و امیدوارم که اگر برتون مقدور بود درابطه با تشابه سیستم های دفاعی در کاهش اضطراب و ارتباط اون با سایه هم بنویسید. از اونجایی که در جایی فرافکنی رو به عنوان یکی از قویترین مکانیسم های عملکرد سایه معرفی کردید, شاید با سایر مکانیسم ها مرتبط و شاید قابل بهبودی و تعامل مثبت باشد و بتوان بخشی از اجزای ضمیر ناخوداگاه فروید رو با نظریه ضمیر ناخودآگاه یونگ ترکیب کرد و راهکاری برای بهبود و ارتغا سایه به یک هویت روشنتر و مورد پسندتری چه از لحاظ جمعی و چه فردی رسید. البته شاید مذاهب… Read more »