آلیتا – فرشته میدان نبرد
روانکاوانه اندیشیدن
***
جان استوارت میل زمانی نوشت بهتر است انسان بود و ناخشنود و در رنج تا آنکه خوک بود و در رضایت و آسایش. بهتر است سقراط بود و در عذاب و رنج تا آنکه ابلهی بود در شادکامی و رضایت!
دیروز که فیلم Metalhead را می دیدم به یاد جمله بالا از میل افتادم.
در صحنه آغازین این فیلم دیالوگی وجود دارد در نقد جامعه ای که در آن همه انسانها به یک واحد همگن ،همسان ، شبیه ، کم ارزش و کوته فکر تبدیل شده اند که قد هیچ یک از دیگری بلندتر نیست و خواسته ها و آرزوهای آنها و افق دیدشان نیز در همان سطح است. جامعه ای که مصرف و حس رضایت تنها ارزش و معیار ارزشهای آن است. جامعه ای که ارزش انسانها هیچ است و می توان با سیستمهای نظارتی فاقد درک، احساس انسانی و توانایی تشخیص تفاوت چون سگهایی پاسبان گله خوکها بر امنیت آن نظارت کرد.
پس از شنیدن دیالوگ ابتدایی فیلم و به یاد آوردن جمله بالای میل سخت بود به این فکر نکرد که احتمالا چنین جامعه ای، واژگونِ سخن میل را چون بنیادی ترین باور خود پذیرفته است.
جامعه ای که باور مردمان آن حتی در عمق قلب خود این است که:
" بهتر است که یک خوک بود و در رضایت و آسایش تا آنکه یک انسان بود و ناخشنود و در رنج. بهتر است که یک احمق بود و در شادکامی و رضایت تا آنکه سقراط بود و در عذاب و رنج!"
*********************
و اما ترجمه به مضمون دیالوگ آغازین این فیلم:
"من فکر می کنم تحت هیچ شرایطی نمی تونستم زندگی کردن مثل یک خوک رو تحمل کنم.
مگه خوک بودن چه اشکالی داره؟
به نظر من تحقیر آمیزه
تحقیرآمیز! چرا؟
برای اینکه مجبوری در شرایطی زندگی کنی که دماغت و ماتحتت در یک سطح قرار دارند!
نه فقط سر و ته خودت هم سطح اند بلکه هر روز که به دیگران نگاه می کنی تنها موجوداتی رو می بینی که ارتفاع سر هیچ کدوم بلندتر از ماتحت دیگری نیست و این تمام چیزیه که در تمام طول روز و در تمام زندگی خود می بینند و تجربه می کنند!
براستی چگونه جامعه ای است چنین جامعه ای؟
یک جامعه برابر!"
آیدین آرتا
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی -بخش دوم / آوازهای ساراها
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی - بخش اول