آنچه بی آن همه چیز را گم می کنیم


آنچه بی آن همه چیز را گم می کنیم

میخواهم چند خطی از چیزی بنویسم که اگر آن را گم کرده باشیم دیگر مهم نیست چقدر بگردیم،  در فقدان آن دیگر هیچ وقت و هیچ جا عشق را پیدا نخواهیم کرد و اگر آن را بازیابیم عشق خود به جستجوی ما خواهد آمد و پیدایمان خواهد کرد هرجا که باشیم.

چیزی که اگر جایی از زندگی فراموشش کرده باشیم دیگر نه تنها عشق راه خانه ما را گم خواهد کرد بلکه شادی حقیقی را نیز هرگز تجربه نخواهیم کرد و برای همیشه در محدودیتی دردناک که ما را در خود زندانی خواهد کرد گرفتار خواهیم شد.   

کنفسیوس زمانی خطاب به شاگردان خود گفت : "شفقت، خرد و شجاعت سه ویژگی بنیادین یک انسان بزرگ هستند" که از این میان خرد و شجاعت جستجوی ما را با حقیقت پیوند می زنند ولی این شفقت است که ما را در این راه به دیگر انسانها ، طبیعت و سایر موجودات می پیوندد و با جهان یگانه خواهد ساخت.

شفقت درکی عمیق از حقیقت پیوستگی درونی انسانها با یکدیگر و جهان است و به آن نسبتی که بیشتر از آن تهی شویم تنهاتر و از جهان گسسته تر خواهیم شد.

شفقت بخشیدن به نیازمندان نیست. شفقت رابطه ای میان حاجت بخشی و احتیاج نیست. شفقت بخشش بر ضعیفان و محکومان از سر قدرت نیست. شفقت حتی تصور خود در مقام کاهنده رنجهای دیگران و جهان نیست. قلبی که سرشار از شفقت باشد خود را در برابری و پیوستگی با تمام انسانها و جهان می بیند و نه در مقام دانا و دارنده و دهنده و یا بخشنده و بخشاینده.     

چندی پیش جایی خواندم که گروهی از راهبان بودایی برای جلوگیری از تخریب جنگلی در تایلند زنجیره ای انسانی تشکیل داده اند. در هنگام خواندن این خبر دشوار بود که از این پرسش تلخ بگذرم که چه میشد اگر که کشیشان و روحانیان و کاهنان نیز روزی چنین می کردند؟

شاید اگر خوانشی چنین "من" محورانه و گسسته در اشرف مخلوقات دانستن انسان وجود نداشت. شاید اگر می توانستیم که شفقت را در قلب ایمان خود بنشانیم و آرمان خود را نه رفتن به بهشت ، که بهشت ساختن جان خود قرار دهیم. شفقت قدرت و شهامت فراتر رفتن از رنجهای خود است برای دیدن و پذیرش رنجهای دیگران و تلاش برای کاستن دردها و آلام جهان.

واژه مهربانی در زبان پارسی واژه ای یگانه است زیرا "مهربانی" در این زبان یک فعل است و نه یک اسم مجرد و جنس آن نه از احساس بلکه از جنس عمل است. مهربانی خود واژه ای مرکب است که از ترکیب "مهر" و "بان" تشکیل می شود که بخش نخستین آن "مهر" است که هم بر "خورشید" دلالت می کند و هم بر "عشق" و بخش دوم آن "پاسداری" معنا می دهد. مهربانی در زبان پارسی پاسداری از عشق و نورحقیقت است زیرا در بنیاد این فرهنگ انسان آن نور تجسم یافته ای است "اخویی هستومند" که تجسم نور ایزدی است "شیدان شید/ نورالانوار" که از اوست و به سوی او می رود و آرمان حضورش در جهان پاسداری از نور اوست و از این رو می توان "مهربانی" را معنای حقیقی حضور انسان در جهان تعبیر کرد.

در چنین نگرشی مهربان کسی نیست که تنها در قلب خود حساسیت به انسانها و جهان را حس کند بلکه این احساس به عمل ترجمه می شود. انسانهای زیادی هستند که تصور می کنند داشتن وجود و قلبی بی آزار برابر با مهربانی است. بیزاری از قساوت برابر با مهربانی نیست. چون خرگوش زیستن مهربانی نیست زیرا تنها آنکسی می تواند پاسدار نور و عشق باشد که در پاسداری از نور و عشق در جهان برخیزد و دست به عمل زند. چنین قلبی نمی تواند خالی از شهامت و آمادگی عمل باشد.  

بسیاری از مردمان خود را مهربان می دانند زیرا نازکی قلب خود را و دلسوزی خود برای دیگران را مهربانی می دانند ولی اگر به عمق این دلسوزی بنگرید در آن ترس و دلسوزی برای خود را می بینید. آن دل نازکی در حقیقت سرشار از ترسی است که از این اندیشه آغاز می شود که بگذار از دیگران دست بگیرم و ببخشم زیرا اگر من نیز روزی فرودست شدم دیگران نیز دستم را بگیرند. این دل سوزی برای خود چیزی جز خودبینی فرودستانه نیست. اگر شفقت و مهربانی ما از دلسوزی ما برای خود ریشه گرفته باشد همیشه جایی در اعماق وجود خود حسی از ترس و خصومت خواهیم داشت. چنین درکی از شفقت برابر با مهربانی نیست.

مهربانی و شفقت نه گذشتن از خطای دیگران است و نه تسلیم به آنچه در جان خود می دانیم درست نیست. آن کس که خطایی را می بیند و می گذرد شفیق خطاکار نیست. آن پدر و مادری که به نام دوست داشتن به درک کوچک تر و عدم بلوغ و دانایی فرزند خود تسلیم می شوند شفیق و مهربان فرزند خود نیستند. تفاوت بزرگی است میان "مهم" داشتن کسی و برای او "ارزش" قائل شدن. این دو اساسا هرگز با هم برابر نیستند. زیرا اولی به انسان آنگونه که هست روی دارد و دیگری به انسان آنگونه که می تواند و باید باشد.

حقیقت این است که انسانها به یکدیگر می گویند اهمیت زیادی برای یکدیگر قائلند ولی اگر خوب بنگرید هیچ ارزشی برای یکدیگر قائل نیستند و قلبی مهربان می تواند برای دیگران آنگونه که می توانند باشند ارزش قائل باشد بی آنکه هیچ اهمیتی به آن وجود ناکاملی که امروز هستند بدهد. انسانها با خود نیز چنین رفتار می کنند که به خود اهمیت می دهند بی آنکه هیچ ارزشی برای خود قائل باشند و اینگونه است که به خود آنگونه که هستند تسلیم می شوند و ارزش آنچه را که می توانند به آن بدل شوند در نمی یابند.   

پدر و مادری مهربان برای فرزند خود ارزشی بسیار قائلند ولی اهمیتی نه به خطاهای او که ریشه در کوچکی او دارند می دهند و نه به خواسته هایی که از عدم بلوغ و ناتمامی او بر می خیزند. و چنین است یاری مهربان و رفیقی مهربان و عاشقی که مهربانی را رهبر خود در کشف راه عشق قرار داده است.

از گوته کلامی است با این مضمون که " با انسانها آنگونه که هستند رفتار کن تا آنگونه که هستند باقی بمانند. با انسانها آنگونه رفتار کن که می توانند و باید باشند تا به آن بدل شوند که می توانند و باید باشند." و من این کلام ژرف را اینگونه تاویل می کنم که با تمام انسانها بر اساس نور نهایی وجودشان رفتار کن زیرا خویشتن خویش آنان چیزی جز خویشتن خویش خود تو نیست. به به چیزی عمیق تر از آن منی که می شناسند و به تو عرضه می کنند بنگر و در عمق آن چیزی ارزشمند را خواهی یافت که سوی عمل خود را آن قرار بده. مهربان بودن دیدن این نور و پاسداری از این نور در وجود خویشتن و دیگر انسانهاست.  

هر زمان که ما مهربانی ، شهامت و خرد را برمی گزینیم در جهان اطراف ما نور عشق، شهامت و دانایی نیروی بیشتری می یابند و موجهای هر مهربانی کوچک ما به دوردست هایی می رود که آن را نیم بینیم ولی می تواند بارها و بارها قدرتمندتر نیکی را در جهان باززایش ببخشد.

نوشته خود را با این کلام فیلو الکساندریا به پایان می برم که یک قرن پیش از میلاد مسیح چنین نگاشت که با همگان مهربان باش زیرا هرکه را که می بینی در نبرد با رنجی است که تو از آن آگاه نیستی. هرگاه که امکان پذیر است مهربانی را از هیچ کس دریغ نکن و این همیشه امکان پذیر است!

آیدین آرتا

بهمن 1398

2.3 4 votes
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments


0
Would love your thoughts, please comment.x