امروز 6 جولای روزی است که سر توماس مور یا به باور کاتولیکها سنت توماس مور زندگی خود را در راه پایداری بر باورهایش از دست داد و به دستور هنری هشتم پادشاه انگلستان گردن زده شد. در باورهایم همیشه اورا مردی یگانه و بزرگ یافته ام و از این رو تصمیم دارم در این روز از او بنویسم .مردی که تا پای مرگ به وجدان و ایمان خویش وفادار ماند و زندگی و مرگش میراثی بزرگ برای انگلستان به جا گذاشت.
بسیار از او نوشته اند و گفته اند و در سالهای اخیر به تصویر کشیده اند و شاید بسیاری از ما او را با فیلم “مردی برای تمام فصول” فرد زینمن شتاخته باشیم و احتمالا با اثر جاودانه اش “یوتوپیا” که تصویر آرمانشهر مطلوب مردی است که در راه ایده آل هایش از جام مرگ نوشید. در این نوشته بنا ندارم به مرور بیوگرافی مور یپردازم زیرا که بسیار بدان پرداخته اند. در این نوشته کوتاه به واپسین روزهای مور و چرایی انتخاب مرگ توسط او و اثری که اندیشه و انتخابش بر تاریخ انگلستان و اروپا باقی گذاشت می پردازم.
توماس مور فیلسوف و نویسنده ای بود که از دنیای اندیشه گام در راه سیاست نهاد و نخستین غیر روحانی بود که به صدراعظمی انگلستان رسید و در خرد و تدبیر شهره گشت آنگونه که پس از مرگش چارلز پنجم با اندوه گفت اگر این مرد بزرگ مشاور من بود ترجیح می دادم بزرگترین و بهترین شهرم را از دست دهم تا چنین مردی را. او در تاریخ انگلستان و اروپا موردی بی همتاست زیرا شاید آخرین مردی بود که کوشید میان روشنگری و دین اتحاد پدید آورد.
ایمان مستحکم دینی او که در نهایت وی را نزد مسیحیان در مقام قدیسین شهید نشانید در کنار باورهایی که در عصر او غیر طبیعی بود چون باور او به حق برابر زنان و مردان در تحصیل و رسیدن به مدارج عالی و مخالفت او با نظام فتودالی عصر خود و باور او به جهان وطنی که در آثارش بازتاب یافته است و در نهایت ترجیح مرگ در راه راستی بر قدرت سیاسی از او شخصیتی متمایز می سازد. او به دخترانش همان تربیتی را بخشید که به پسرانش و دخترش مارگرت که او آخرین نامه هایش از زندان را خطاب به او نگاشت از دانش و تبحر در موسیقی و زبان شناسی از سرآمدان عصر خود گشت.
او معتقد بود که آموزش و پرورش کلید تحول در یک جامعه است او در یکی از آخرین نوشته هایش چنین می نویسد: ” اگر مردم خود را با آموزشی ضعیف در رنج و محنت قرار دهیم و سبب شویم که از همان آغاز کودکی منش و وجدان آنان به تباهی گراید و سپس آنان را به دلیل جرمهایی کیفر کنیم که نتیجه دریغ آن آموزش نخستین است چه نتیجه ای از آن می توان گرفت جز آنکه نخست دزد می پروریم و سپس مجازاتش می کنیم!” توماس مور در اثر مشهور خود “یوتوپیا” که بازتاب رویاهای رواقی گونه او برای جهانی است که او زیباترش می خواست، عدالتی را ترسیم می کند که آرمان اوست.
یوتوپیای او جزیره ای که مردمانش در همه چیز برابرند و برده ای نیست و زنان و مردان در حق تحصیل و پیشرفت برابرند و مالکیت عمومی و اصل برابری نخستین اصل است. مدارای مذهبی در میان مردمان آن جزیره یک اصل است و کسی از برای باور دینیش تحت تعقیب قرار نمی گیرد. مردمان یوتوپیا هیچ ارزشی برای طلا قائل نیستند و مروارید و الماس بازیچه کودکان آرمانشهر مور است. شاید از این روست که بسیاری از سوسیالیستهای مدرن او را نخستین سوسیالیست مدرن می دانند. کارل کاوتسکی متفکر سوسیالیست در رابطه با مور می گوید: “یوتوپیای مور نقد اقتصاد استثمارگر اروپای پیشا مدرن بود و از این رو می توان مور را یکی از اصلی ترین شخصیتهای تفکر سوسیال آن دوره تاریخی دانست” ولی تردیدی نیست که باورهای او هیچ نسبتی با تفکر ماتربالیستی نداشت و او نیز چون جان لاک نیای تفکر لیبرال، الحاد را خط قرمز جامعه می دانست زیرا بر این باور بود که دین حافظ ارزشهایی است که در غیابش جامعه از آن ارزشها تهی خواهد شد و از این منظر عدالت مسیحی او نسبتی با سوسیالیسم مدرن و مبتنی بر متریالیسم نداشت.
او زندگی خود را به جرم مخالفت با دو تصمیم شاه از دست داد. نخست مخالفت با تصمیم شاه مبنی بر جدایی از ملکه آراگون و ازدواج مجددش که تا پای مرگ اعلام کرد که نتوانسته این تصمیم شاه را مطابق بر وجدان خود بیابد و بپذیرد و از این رو وقتی شاه از او حقیقت نظرش را خواسته او گفتن راستی را که از نظر شاه تلخ بوده است بر گفتن دروغ و عبور از مرزهای اخلاقیش ترجیح داده و می دهد و عواقب آن را نیز می پذیرد و دومین جرم او نیز عدم سوگند وفاداری به تصمیم شاه مبنی بر خروج از کلیسای واتیکان و ایجاد کلیسای مستقل انگلستان تحت نظر شاه بود. او در این باره سکوت اختیار کرد و تا پای مرگ حاضر به تایید این عمل هنری هشتم نشد و این پایداری شاید همان دلیلی است که کلیسای کاتولیک در سال 1935 او را بدین واسطه قدیس و شهید اعلام کرد ولی تعمق در آثار او دلیل دیگری را نیز مبنی بر این سرپیچی او جدا از ایمان مسیحیش آشکار می سازد دلیلی که می توان آن را در آرای فلسفیش جست.
وینستون چرچیل نخست وزیر انگلستان در زمان جنگ جهانی دوم در این رابطه می نویسد:” مقاومت سر توماس مور در مقابل غلبه سلطنت بر کلیسا به دلیل آن نبود که او ضعفهای کلیسا را نمی دانست و نمی دید بلکه هراس او از غلبه ناسیونالیسم فزاینده ای بود که اتحاد دنیای مسیحی را نابود می ساخت و آتش جنگ را بر می فروخت. او تصمیم گرفت در انتخاب حساس خود در کنار ارزشهای اخلاقی و دیدگاه جهان گرایانه خود بایستد و اعدام بیرحمانه او توسط هنری هشتم تنها اعدام یک سیاستمدار نخبه نبود بلکه اعدام نظامی بود که تلاش داشت بشریت را به افقهای روشنتری رهنمون گردد.”. تاریخ ثابت کرد که نگرانی مور بی دلیل نبود زیرا تنها چند سال پس از مرگ او جنگهای مذهبی اروپا را به کام خود کشید.
بی شک مور در هر قدم از ایستادگیش در راه تصمیمش عواقب تصمیم خود را می دانست ولی این مسیری بود که برگزید. به او بارها فرصت داده شد برگردد و عذرخواهی کند و عفو گردد و این راه از اولین بارجویی کرامول از او تا آخرین جلسه دادگاه به روی او باز بود و شگفت آنکه او نیز چون سقراط این شانس را تا واپسین لحظه داشت که میان زندگی و فضیلت ،زندگی را برگزیند و او نیز چون سقراط از پذیرش حق زندگی سرباز زد و چون او در راه این پایداری سر داد. او در آخرین اثرش گفتگوی آسایش و رنج نگاشت :” اگر می خواهیم نیکی به پیش رود همواره باید چیزی به خطر افتد” او همچنین با آرامش و وجدانی آرام در نامه ای به دخترش چنین نگاشت:” من در اندیشه، گفتار و کردار خود هرگز آسیبی متوجه کسی نساخته ام و برای کسی بد نخواسته ام. اگر همه اینها برای اینکه انسانی را زنده نگاه دارد کافی نیست من مومنانه آرزو می کنم بیش از این زنده نباشم”
او شاید از آخرین مردانی بود که باور داشت می توان میان ارزشهای روشنگری و دین اتحاد ایجاد کرد. در دنیای او تعارضی میان ایمان، عدالت و پیشرفت نبود بلکه فضیلت ایمان به او نیرویی بخشید که در واپسین لحظه عمر جلادش را در آغوش گیرد و بر پیشانیش بوسه نهد و بگوید: ” غمگین نباش زیرا مرا به نزد محبوبم و تولد دوباره ام می فرستی”. او می توانست انتخاب کند که صدراعظم و مشاور محبوب شاه انگلستان باشد و زندگی به عافیت بگذراند ولی چنین نکرد. ریچارد موریس در اثر خود زندگینامه مور این کتاب را با این جمله به پایان می برد “انسانی استثنایی که زندگی و مرگ او خلاصه یک دوران بود آنگونه که اندکی از جانها در طول اعصار توانسته اند که چنین باشند” . او را آخرین مرد باقی مانده از قرون وسطا خوانده اند. ولی از نگاه من او آخرین مرد از یک نسل بود و سمبل آخرین مقاومت اندیشمندانی که یوتوپیای آنها زیر چرخ دنده های شهریار ماکیاول و لویاتان هابز درهم شکست ولی ایمانشان رویای آنها را جاودانه ساخت و این ورود به عصری تازه بود. شاید مدرنیته در مفهوم سیاسی خود با مرگ سرتوماس مور و طلوع ستاره اولیور کرامول آغاز شد.
دکتر آیدین آرتا
جولای 2015
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی -بخش دوم / آوازهای ساراها
بینش تانترا، زیستن بدون محکوم ساختن زندگی - بخش اول