جشن هالووین، کودکان ما و هیولاهای پنهان در تاریکی


جشن هالووین، کودکان ما و هیولاهای پنهان در تاریکی

ز

بعد از یک هفته سخت و یک روز طولانی و 10 ساعت رانندگی ساعتی پیش به خانه برگشتم و دوست داشتم چند خطی بعد از یک هفته غیبت بنویسم.

ز

امشب در این گوشه دنیا مثل خیلی جاهای دیگرهالوین Halloween را جشن گرفتند. جشن ترسناک و عجیبی که اغلب بچه ها دوستش دارند و غالب خانواده های مذهبی مسیحی نظری بسیار منفی به آن دارند.

ز

برای سالها من هم نظر مثبتی به این جشن نامتعارف نداشتم. دیدن آدمهایی که برای بیشتر ترسناک شدن، نفرت انگیز بودن، حس بیشتری از خشونت و مرگ منتقل کردن و چندش آور بودن در جشنی که حداقل ظاهری بی معنا دارد با هم رقابت می کنند، برای شخص من چیزی برای دوست داشتن نداشت، ولی دوست هم نداشتم که این ایده شخصی را به پسر کوچکم که هر سال مشتاقانه برای این جشن آماده می شود تحمیل کنم پس ناچار من هم درکنار پسرم این جشن را با بدبینی تجربه کردم!

ز

من در گذشته هالووین را در کنار آدمهای بزرگسال تجربه کرده بودم و شاید همین تجربه نه چندان خوشایند شخصی ، بخش بزرگی از نگرش منفی من به این جشن را شکل داده بود. ولی باید اعتراف کنم که در چندسال گذشته تجربه هالوین در کنار کودکان حسی کاملا متفاوت در من ایجاد کرد که دوست دارم در این نوشته این حس و نتیجه ای را که به ان رسیدم با شما شریک شوم.

ز

من در اینجا نه به ریشه های این جشن می پردازم و نه به فلسفه و معنای گسترده آن کاری دارم و نه به این که چرا خانواده های معتقد مسیحی به شدت با این جشن مخالفند. من مایلم تنها به روانشناسی این جشن در دنیای کوچک کودکان بپردازم و این که چه چیزی باعث شد نه تنها نظری مثبتی به این جشن داشته باشم بلکه مشتاقانه آن را در کنار پسر کوچکم جشن بگیرم.

ز

کودکان به صورت غریزی از تاریکی وحشت دارند و همین طور از هیولاهایی که تصور می کنند در تاریکی پنهان شده اند. پاسخ شما به فرزندتان وقتی به شما می گوید از تاریکی وحشت دارد چیست؟ و یا وقتی به شما می گوید که از هیولاها در تاریکی می ترسد؟ ممکن است بگویید تاریکی ترس ندارد و خطرناک نیست! ممکن است بگویید هیچ هیولایی در تاریکی وجود ندارد! آیا واقعا این طور فکر می کنید؟!

ز

جردن پترسون Jordan Peterson روانشناس کانادایی که من بسیار اندیشه و کارهایش را دوست دارم در برابر این پاسخ با تعجب و انتقاد از شما خواهد پرسید: "درست به همین دلیل است که شما از این که فرزندنتان در تاریکی تا سرکوچه تنها برود و بازگردد نمی ترسید؟"

ز

 حقیقت این است که تاریکی مساوی با روشنایی نیست و تاریکی ترسناک است. تاریکی مملو از ناشناخته ای است که می تواند هر چیزترسناک و ناشناخته ای باشد. حس ترس از ناشناخته حسی بیگانه برای ما نیست. بسیاری از ما حتی در بزرگسالی حاضر نیستیم در تاریکی مطلق به زیرزمین خانه و یا به اتاقک مخروبی که در ته یک باغ قرار دارد برویم. چرا از تاریکی می ترسیم؟ حقیقت این است که ما در قلب خود همچنان به هیولاهای پنهان در تاریکی باور داریم! ممکن است این هیولا را از موجودی ترسناک و خیالی در کودکی، به دزد یا قاتلی خطرناک پنهان شده در تاریکی شب و یا شاید یک حیوان وحشی پنهان در تاریکی در بزرگسالی خود تغییر دهیم ولی ریشه های هراس ما از تاریکی پابرجا و بسیار کهن تر و نیرومندتر از آن است که تصور می کنیم.

ز

پس شاید بهتر باشد به فرزند خود دروغ نگوییم. به او نگوییم که تاریکی ترسناک نیست و این که هیچ هیولایی در تاریکی وجود ندارد. چنین دروغی که حتی خود ما در ژرفای قلب خود به آن باور نداریم فرزند ما را شجاع تر نمی کند بلکه حسی پایداراز تحقیر و احساس گناه را در او پدید می آورد. احساس کوچکی و گناه از این که از چیزی می ترسیم که به باور بزرگترها اصلا ترسناک نیست. این حس که من نه تنها ترسو هستم بلکه حتی توان غلبه بر ترس خود را ندارم! ترس بی دلیل از چیز مضحکی که به باور بزرگترها حتی وجود خارجی ندارد!

ز

درست مثل خیلی از مواقع دیگر شبیه به این موقعیت دشوار، پاسخ هیچوقت ساده نیست بلکه نیاز به صداقت و وقت گذاشتن برای جوابی صادقانه و قابل فهم برای کودکان را دارد. پاسخ بهتر شاید چیزی شبیه این باشد که: "تاریکی ترسناک است و این تنها تو نیستی که از تاریکی و تنهایی در آن می ترسی و فضای خالی و تاریک را با هیولاهایی که در ذهنت می سازی پر می کنی. همه ما چنین می کنیم ولی ما در کنار هم توان و شجاعت این را داریم که بر این ترس غلبه کنیم و قدم در این تاریکی بگذاریم. ما حتی قدرت این را داریم که قهرمان داستان خود باشیم و بر هیولاها غلبه کنیم."

ز

ورود به جهان تاریکی و نبرد با هیولاها ترسناک است ولی شجاعت آن از اولین شبی که در اتاق تاریک خود دور از پدر و مادر و در تنهایی می خوابیم آغاز می شود. تاریکی جهان و حضور هیولاها با گذشت زمان و ورود به بزرگسالی نه تنها به خاطره ای دور از تخیلی کودکانه تبدیل نمی شود بلکه ما به تدریج می آموزیم که تاریکی، پلیدی و هیولاها در جهان وجودی بسیار حقیقی و ترسناک دارند.

ز

کودکی را تصور کنید که به جوانی پا می گذارد و فکر می کند همه انسانها خوب اند و خوش نیت و دنیا تنها پر از آدمهایی است که شبیه پدر و مادر و عمو و خاله مهربان او هستند. او هیچ نمی داند که انسانها قادر به انجام چیزهایی در روشنایی روز هستند که هیولاهای تخیل کودکانه او حتی از تصور وجود آنها  به عمق تاریکی شب خواهند گریخت! انسانها می توانند یکدیگر را بکشند و اعضای بدن انسانی دیگر را با چند کاغذ پاره عوض کنند، انسانها می توانند همدیگر را به اسارات بگیرند و تجاوز، خشونت و قتل داستانهای افسانه ای در دنیای بزرگسالان نیست. اغلب کسانی که پس از برخورد با پلیدی عریان جهان تعادل روانی خود را از دست می دهند و تا سالها از آسیبی که از این مواجهه دیده اند با اضطراب و افسردگی و کابوس دست و پنجه نرم می کنند، کسانی هستند که در سادگی و خام اندیشی خود هیچ تصور و باوری از قدرت اهریمنی هیولاهای جهان نداشته اند.

ز

تفاوتی است میان تراژدی و در معرض امری اهریمنی قرار گرفتن! انسانها می توانند بلایای زندگی و تراژدی های تلخی چون مرگ عزیزان و بلایای طبیعی و بیماری را تحمل کنند. قدرت ما در تحمل این بلایا بسیار بیشتر از آن است که تصور می کنیم. ولی چشم در چشم شیطان شدن و زخم خوردن به دست اهریمن تجربه ای متفاوت است که تنها اندکی از آن جان و روان  سالم به در می برند.

ز

چندی پیش در نوشته ی داستان هورس خدای توجه و بینایی مصریان که به شکل شاهین ترسیم می شود و نبرد او را با سِث که تجسم اهریمن و پلیدی است را بازگفتم. در اهریمنی بودن و خشونت سِث همین بس که برادر خود اوزیریس نیک اندیش و پدر نابینای هورس را تکه تکه کرده است. هورس به جنگ این خطرناک ترین و قدرتمند ترین هیولاها می رود و اگرچه او را شکست می دهد ولی چشم خود را در این نبرد از دست می دهد. اگر نبرد تن به تن با اهریمن بهایی به سنگینی یک چشم برای خداوند بینایی و توجه و شهامت دارد تنها می توانیم از خود بپرسیم که چنین مواجه ای چه بهایی برای یک انسان معمولی که حتی نمی داند سِث ها در این دنیا وجود دارند خواهد داشت؟

ز

در داستان زیبای خفته Sleeping Beauty رابطه کودکان با تاریکی به زیبایی ترسیم شده است. مثل تمام داستانهای دیگر کهن الگویی و اسطوره ای توجه به روانشناسی عمیق تر این داستان می تواند حقیقتی ارزشمند از ساختار روانی ما انسانها را آشکار سازد.

ز

در این داستان پدر و مادر تاجدار پرنسس آرورا Aurora که قهرمان داستان زیبای خفته است در روز تولد او همه شهر را دعوت می کنند به جز جادوگر سیاه Maleficence که تجسم اهریمن و تاریکی است و می تواند به شکل اژدهایی سیاه رنگ نیز درآید. عدم دعوت از او به شکل سمبلیک بیان داستانی و نماد پدر و مادری است که سعی می کنند کودک خود را از تاریکی جهان حفظ کنند و چنین وانمود کنند که جادوگرسیاهی وجود ندارد. در خانه آنها همه حضور دارند به جز پذیرش حقیقت وجود تاریکی و اهریمن در جهان.

ز

بهای این دعوت نکردن از جادوگر اهریمنی در داستان زیبای خفته بسیار سنگین است زیرا او خود به جشن می آید و نفرین خود را چنین آشکار می سازد که وقتی پرنسس آرورا 16 ساله شود با لمس سوزن یک چرخ ریسندگی برای ابد به خواب خواهد رفت. چرخ ریسندگی نمادی از سرنوشت است. می توان سخنان جادوگر سیاه را چنین تعبیر کرد که آن که هیچ از پلیدی نمی داند وقتی به بزرگسالی رسید با اولین تماس لبه تیز سرنوشت به ناهشیاری فرو خواهد لغزید. خواب ابدی پرنسس آرورا نمادی از نابودی آگاهی و بازگشت به ناآگاهی است. غایب شدن از جهان می تواند پناه بردن باشد به مواد مخدر، الکل، داروهای ضد اضطراب و افسردگی و همچنین خود را در رابطه های زیان بار غرق کردن و چشم بستن به تاریکی جهان اطراف. همه اینها خواب ابدی هشیاری و سقوط به ناهشیاری پس از تماس با تیزی چرخ سرنوشت است!    

ز

پس شاید بهتر باشد نه هیولاها را از فرزندانمان پنهان کنیم و نه آنها را به دلیل ترسیدن از تاریکی نزد خود شرمگین.

ز

ولی همه اینها چه ربطی به جشن هالوین و کودکان داشت؟

ز

در جشن هالووین کودکان در شب به در خانه های تاریک محله خود می روند که صاحبان این خانه ها لباسهایی ترسناک برتن کرده اند و خانه را از عروسکها و دکورهای ترسناک پر کرده اند. کودکان باید داوطلبانه به این خانه و این موجودات ترسناک مواجه شوند و پاداش این مواجهه در صورت موفقیت آبنباتها و شکلاتهایی است که به دست می آورند و جمع می کنند.

ز

می توان این غلبه بر ترس و مواجهه داوطلبانه با عمیق ترین ترسهای کودکی را نوعی آشنایی Initiation با توان و شهامت درونی کودکان در مواجهه با تاریکی جهان دانست. چیزی شبیه قهرمان دلیری که به جنگ اژدها می رود و پس از غلبه بر اژدها طلایی را بدست می آورد که اژدها پنهان کرده است. مواجهه قهرمان و اژدها یکی از کهن ترین داستان های اسطوره ای در جهان و مرکزی ترین داستان در سفر قهرمانی Hero’s Journey است.

ز

کودکان در سنت Trick or Treat هالووین می آموزند که داوطلبانه با ترس خود از هیولاها و تاریکی مواجه شوند و این داوطلبانه بودن این مواجهه بسیار ارزشمند است زیرا تمام مطالعات روانشناسی مدرن در رابطه با درمان اضطراب های شدید و فوبیا بر یک اصل مشترک تاکید دارند و آن اهمین مواجهه قدم به قدم و "داوطلبانه" با آن چیزی است که بیمار از آن هراس دارد. تجربه نزدیک من از این مواجهه داوطلبانه و ارزشمند، معنای هالووین را به عنوان تجربه ای مهم و مرجع برای کودکان برای من عوض کرد.

ز

سخن آخر این که دفعه دیگر اگر فرزندمان به ما گفت که از تاریکی و هیولاها می ترسد بیایید با او و خود صادق باشیم و نگوییم تاریکی ترس ندارد و هیولایی نیست و شاید حتی سال بعد در کنار او رفتیم تا هیولاها را در شب هالوین ببینیم و پس از پیروزی در این ملاقات شبانه در تاریکی و ناشناخته توانستیم با دستهایی پر از آبنابتهایی که به غنیمت جمع کرده ایم به خانه برگردیم و این شهامت مواجهه داووطلبانه با تاریکی را درکنار هم جشن بگیریم.

ز

آیدین آرتا

31 اکتبر 2018

1 1 vote
Article Rating

اشتراک
Notify of
guest

0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments


0
Would love your thoughts, please comment.x